به وب سایت هزاران خوش آمدید
آمار کاربرانآمارکاربران
افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
بازدید امروز بازدید امروز : 3
بازدید دیروز بازدید دیروز : 14
ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 0
ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 1
بازدید کلی بازدید کلی : 37280

اطلاعات شما اطلاعات شما

آی پی آی پی : 3.12.71.146
مرورگر مرورگر :
سیستم عامل سیستم عامل :
تاریخ امروز امروز :



دانلود جدیدترین نسخه موزیلا فایرفاکس کروم اپرا


دانلود نرم افزارکنترل ازراه دورAnyDesk

عضوگروه مشاعره شوید

 

 

درصورتی که می خواهید واردگروه مشاعره یاران همدل شوید روی لبنک زیرکلیک فرمایید:

https://t.me/joinchat/DgnpVkFoZtVrTebBjzwrUw

 

ازدوستان خواهشمندم قوانین گروه رارعایت نمایند. ارسال هرگونه لینک ومطالب تبلیغی،غیراخلاقی و اضافی به جزشعربرای مشاعره ممنوع می باشد.درصورت عدم رعایت این موارد،ازگروه حذف ومسدود می شوید.امیدوارم به قوانین گروه احترام بگذارید.

 


ادامه مطلب...



توسط : محمدی در : جمعه 6 اسفند 1391برچسب:مشاعره ,شعر,ادبیات,هزاران,اشعار,عضوگروه مشاعره شوید,مشاعره ای ها,شاعرانه,شعروادب, - 12:38
دسته بندی موضوعی:

شعـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
 
 

ادامه مطلب...



توسط : محمدی در : سه شنبه 31 فروردين 1395برچسب:, - 16:23
دسته بندی موضوعی:

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان
گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

 الف» ابوسعید ابوالخیر احمد شاملو احمدرضا احمدی اکبر اکسیر امیرخسرو دهلویانوری  اوحدی مراغه ایایرج جنتی عطائی ابوالقاسم حالت

 
 
 
  
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
نویسنده: رضا قهرمانی

ادامه مطلب...



توسط : محمدی در : سه شنبه 31 فروردين 1395برچسب:, - 16:13
دسته بندی موضوعی:

ضرب المثل بامعنی آنها
ضرب المثل های معروف ایرانی با معنی

Asemooni.com

The-famous-Persian-proverb-meaning

در این بخش آسمونی تعدادی از ضرب المثل های ایرانی را به ترتیب حروف الفبا و با معنی برای شما عزیزان قرار داده ایم.

 

ضرب المثل با حرف الف

1- ادب از که آموختی از بی ادبان : بادیدن رفتار بی ادبان آن کارها را انجام ندادن.

2- آب در هاون کوبیدن : کاربیهوده انجام دادن .

3- آش کشک خاله ات رو بخوری پاته نخوری پاته : این کار را باید انجام دهی چه دلت بخواد چه دلت نخواد.

4- آش دهانسوزی نیست : بسیار مطلوب و محبوب نیست.

5- آتیش بیار معرکه: بهم زنی می کند .

6- آتیش زده به مالش : هر چی داشته بخشیده .

7- آب از دستش نمی چکد : خیرش به کسی نمی رسد .

8- آفتاب عمرش لب بومه : چیزی بمرگش نمانده .

9- آسمون همه جاش یه رنگه: هر جا که باشی وضع همینه .

10- از این ستون به آن ستون فرجی است : گذشت زمان ممکن است برای حل مشکل تو مؤثر واقع شود.

11- آب ازآهن جدا کردن: کار د شواری را انجام دادن .

12- آب ازدریا بخشیدن : از مال دیگران بخشیدن و منت نهادن

13- آب برو ، نان برو تو هم به دنبالش برو: جمله ی توهین آمیزی است.

14- اسب تازی گر ضعیف بود همچنان از طویله ی خربه انتقاد از بی اهمیت ها

15- آن راکه حساب پاک است ا ز محاسبه چه باک است :کسی که کارش در ست است از حساب و کتاب ترسی ندارد.

16- اندازه نگهدار کلواوشر بواو لا تسرفوا : پرخوری .

17- ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنج روز را دریابی : استفاده از اندک فرصت مانده

18- آنروز که آواز بود فکر زمستانت هم بود: به فکر آینده نبودن

19- آب دریا به دهن سگ نجس نمی شود : پشت دیگران ازکسی بدگویی کردن.

 

ضرب المثل با حرف ب

1- بازبان خوش مار را از سوراخ بیرون می کشد: باچرب زبانی کارهای خویش راپیش می برد .

2- بزک نمیر بهارمیاد .خربزه با خیار می یاد: به کسی و عده های دورو رازدادن.

3- بادمجان بم آفت نداره: مقاومت داشتن در برابر سختی ها

4- با یک گل بهار نمیشه: با یک شخص درستکار دنیا درست نمی شود.

5- با یه من عسل هم نمی شود خوردش: بد اخلاق بودن

6- به دعای گربه ی سیاه ، بارون نمی باره: خشم خدا نسبت به افراد بدکار

7- برای لای جزر دیوار خوبه: خیلی بی مصرف است.

8- با یک تیر و دو نشون زدن: با انجام یک کار به چند نتیجه عالی رسیدن

9- باد آورده را باد می برد: هر چیزی که آسان بدست می آید آسان هم از دست می رود.

10- به در گفت دیوار بشنوه: غیر مستقیم حرف زدن

11- به نطق آدمی بهتر است از دواب ، دواب از تو به گر نگویی صواب : استفاده از سخنان خوب در حرف زدن

12- با هر دست که دادی پس می گیری. پاداش حتمی در مقابل هر خوبی

13- بزرگی به عقل است نه به سال.در تقابل بین کارها وسخنان خردمندانه ی خردسال با سخنان وکارهای نابخردانه ی بزرگسال گفته می شود

14- برای همه مادر است برای من زن بابا: با همه مهربان است با من نا مهربان است.

15- با ماه نشینی ، ماه شوی ، با دیگ نشینی سیاه شوی: در تأثیر همنشینی گویند ،‌یعنی در اثر همنشینی با بدان ،‌بد می شوی و با نیکان نیک.

16- با پولها کباب بی پول ها دود کباب: شخص ثروتمند از مواهب زندگی استفاده می کند و بینوا می بیند و حسرت می کشد.

 

ضرب المثل با حرف پ

1- پشت چشم نازک کردن: ناز آوردن

2- پشت دست داغ کردن: تصمیم گرفتن برای انجام ندادن کاری.

3- پا به دریا بگذاره دریا خشک می شود: بد شانس است.

4- پرسیدن عیب نیست ،‌ ندانستن عیب است: در مذمت نادانی

5- پنجه با شیر انداختن و مشت با شمشیر زدن کار خردمندان نیست: کار خطرناک کردن کار انسانهای عاقل نیست.

6- پول که زیاد شد خانه تنگ می شود و زن زشت: ثروت زیاد ، انسان را به سرگرمی های ناپسند وا می دارد.

7- پی تقدیر رفتن از کوری است. در نکوهش سستی وتنبلی ویا استفاده نکردن از عقل وفکر خود

8- پشم در کلاه نداشتن. بی مایه بودن

9- پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است تربیت نا اهل را چون گردوگان بر گنبد است

10- پرده هفت رنگ مگذار تو که در خانه بوریا داری: قناعت.

11- پولش از پار و بالا می ره: ثروت زیادی دارد.

12- پشت دست را داغ کردن: تصمیم به انجام ندادن کاری گرفتن.

13- پایان شب سیه سپید است: مثل از پی هر گریه آخر خنده ای است.

14- پول علف خرس است: دارایی و مال را به هر کس که بخواهد نباید داد.

15- پیاده شو با هم راه بریم: در مورد کسی که خیلی مغرور و متکبر شده است.

 

ضرب المثل با حرف ت

1- توبه گرگ مرگ است: کسی که دست از عادتش بر نداره.

2- تا تریاق از عراق آرند مار گزیده مرده باشد: به تاخیر انداختن کاری که اهمیت فوری و بسیار دارد.

3- تا تنور گرم است نان را بچسبان: کاملاً از فرصت استفاده کردن.

4- تعارف اومد نیامد دارد: به کسی که تعارف می کنی ممکن قبول کنه ممکن نکنه.

5- تیرش به سنگ می خوره: به هدفش نمی رسه.

6- تیر توی تاریکی انداختن: با چشم بسته کاری رو انجام دادن.

7- تافته جدا بافته بودن: خود را غیر از بقیه دانستن.

8- تا توانی دلی بدست آور دل شکستن هنر نمی باشد

9- تیشه به ریشه زدن:‌ با پای خود به گور رفتن.

10- توی هفت آسمون یک ستاره نداشتن: بد شانسی آوردن.

11- تو را خواهند پرسید که عملت چیست نگویند پدرت کیست: باز خواست آخرت.

12- ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی که این ره که تو می روی به ترکستان است

13- تا مردم سخن نگفته باشد عیب و هزش نهفته باشد

14- توانگری به قناعت به از توانگری به بضاعت: کسی که قانع است قدرتمند است.

 

ضرب المثل با حرف ج

1- جوجه را آخر پائیز می شمرند: نتیجه کار آخر معلوم می شود.

2- جواب ابلهان خاموشیست: جواب نادانها را نباید داد.

3- جانماز آب کشیدن: در ظاهر خود را خوب نشان دادن.

4- جنگل مولاست: جماعتی نامناسب در جایی جمع شده اند.

5- جواب دندان شکن: یعنی با منطق و حساب پاسخ دادن.

6- جایی نمی خوابه که آب زیرش بره: برای افراد زیرک گفته می شود.

7- جایی رفت که عرب نی انداخت: کنایه از این است که بازگشتی ندارد.

8- جنگ دو سردارد: یعنی پایان جنگ گاهی پیروزیست و گاهی شکست است.

9- جاتره بچه نیست: چیزی وجود ندارد.

10- جان کسی را به لب آوردن: زیادی منتظر شدن.

11- جای که نمک خوردی نکمدان مشکن : در نکوهش خیانت به افرادی که در حق آدم خوبی کرده اند.

12- جهان ای برادر نماند بر کس دل اندر جهان آفرین بند و بس : دوری از دل بستن به دنیا (نزدیک شدن به خدا)

13- جای سوزن انداختن نیست : شلوغی آن مکان

14- جوانمردی که بخورد و بدهد به از عابری که نخورد و بنهد: جوانمردی که به دیگران کمک می کند بهتر از پارسایی است که نمی خورد و به دیگران هم کمک نمی کنند.

15- جای شکرش باقی است.

 

ضرب المثل با حرف چ

1- چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی: عاقل کاری را که پشیمانی به بار می آورد نمی کند.

2- چو فردا شد فکر فردا کنیم: از حالا جوش فردا را نزنیم.

3- چند تا پیراهن بیشتر پاره کرده: با تجربه تر است.

4- چغندر به هرات زیره به کرمون: هر چیزی به جای خودش.

5- چیزی که عوض داره گله نداره: این کار به آن کار در.

6- چاقو دسته خودش را نمی بره: خویشان و بستگان برای همدیگر ناراحتی تولید نمی کنند.

7- چیزی بارش نیست: ساده لوح بودن.

8- چیزی که از خدا پنهان نیست از بنده چه پنهان: جای مخفی کردن چیزی نیست.

9- چشم بسته غیب می گوید: به کسی گفته می شود که از موضوع روشن و واضح خبر می دهد.

10- چشمش آلبالو گیلاس می چینه: چیزی را به طور درست نمی بیند.

11- چه خوش گفت آن تهی دست سلحشور جوی زر بهتر از پنجاه من روز.

12- چو آید زپی دشمن جان شان بیند و اجل پای اسب دوان

13- چوب به لانه زنبور کردن: کارهای خطرناک انجام دادن

14- چو انداختن: جال و جنجال را انداختن.

15- چو کردی با کلوخ انداز پیکار سر خود را به نالای شکستی.

 

ضرب المثل با حرف ح

1- حساب حسابه ، کاکابرادر: مثل ، برادریمان سر جاش بزغاله یکی هفت صنار.

2- حرف راست را باید از بچه شنید: صحبت درست را که کودک می گوید ، صحیح است.

3- حسود هرگز نیاسود: از بخل و کینه به جایی نمی رسد.

4- حق به حقدار می رسد: کار شایسته سزای آدم دستکار است.

5- حرفهای گنده تر از دهنش می زنه: سخنان نامناسب زدن

6- حالا که ماست نشد شیر بده: مقصودی معین ندارد.

7- حاجی ، حاجی را در مکه می بیند: وقتی کسی وعده ای می دهد و می رود و مدتی از او خبری نمی شود چون او را می بینند چنین می گویند.

8- حسود از نعمت حق بخیل است و بنده بی گناه را دشمن می داند: حسادت.

9- حال در ماندگان کسی داند که به اصول خویش در ما ند: دردمندی.

10- حادثه خبر نمی کند: اتفاقات پیش از آنکه بفهمیم روی می دهد.

11- حلوا حلوا دهن شیرین نمی شه: با زدن حرف حلوا بدان که دهانت شیرین نمی شود.

12- حسنی به مکتب نمی رفت وقتی می رفت جمعه می رفت: کار را بی موقع انجام دادن.

13- حرف حساب جواب نداره: درست گفتن مسئله ای درباره حق کسی.

14- حرف حق تلخه: درست گفتن هر حرفی را گویند.

 

ضرب المثل با حرف خ

1- خرما از کرگی هم نداشت: بدشانس بودن.

2- خودم کردم که لعنت بر خودم باد: مانند از ماست که بر ماست

3- خانه به دوش: بی خانه بودن.

4- خرتب می کنه: در فصل تابستان کسی که لباس گرم بپوشد.

5- خر بیار و باقالی بار کن: در موردی گفته می شود که آشوب و معرکه بر سر موضوعی باشد.

6- خدا از دهنت بشنوه: کاش همان شود که شما گفتین.

7- خواب زن چپ می زند: در موری گفته می شود که خواب به تعبیرش خود باشد و بالعکس.

8- خود را به موش مردگی زدن: در مورد کسی گفته می شود که در انجام کاری سستی می کند

9- خوردن برای زیستن و دکر کردن است تو معتقد که زیستن از بهر خوردن است

10- خران و گاوان کار بردار به ز آدمیان مردم آزار

11- خر که کمتر نهر بر وی بار بی شک آسوده تر کند رفتار

12- خواب نوشین بامداد رحیل میل باز دارد سپاه از سبیل عاقبت بد خواب زیاد

13- خاموشی ، به که جواب سخت.

 

ضرب المثل با حرف د

1- دیگ به دیگ می گه روت سیاه: کسی که عیب دارد به دیگران طعنه می زند.

2- در نا امیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است

3- دل به دریا زدن: ریسک کردن.

4- دل به دل راه داره: خبر داشتن از دوستی طرف

5- در دوازه رو می شه بست ولی در دهان مردم را نمی شود بست: هر کاری بکنی مردم درباره ات حرف می زنند.

6- دودو تا چهار تا: چیزی که واضح است.

7- دشمن دانا به از دوست نادان: دانایی و فهمیدگی گرچه در دوست باشد ، خوب است.

8- دیوار موش داره موشم گوش داره: حرف به گوش بقیه می رسد.

9- در کار نکو حاجت هیچ استخاره نیست: در انجام دادن کار خوب فکر و تأمل کردن جایز نیست.

10- دود از کنده بلند می شه: با تجربه بودن افراد مسن

11- درخت هرچه بارش بیشتر می شود سر فروتر می رود. در ستایش فروتنی افراد دارای مقام ویا ثروت

12- دروغی مصلحت آمیز به که داشتی فتنه انگیز

13- دوست شمار آنکه در نعمت زند لاف یاری و برادر خواندگی

14- دشمن آن به که نیکی بینند : نیکوکاری حتی در حق دشمنان.

15- داشتم فایده نداره از داریم بگو: از آنچه داشتی نگو بگو اکنون چه داری.

 

ضرب المثل با حرف ر

1- ریگ تو کفششه: منظور داشتن نقشه ی بدی در فکر

2- روکه نیست سنگ پای قزوینه: پررو بودن.

3- رفتم ثواب کنم کباب شدم: در برابر خوبی ، بدی دیدم.

4- راه باز است و جاده دراز: کسی برای رفتن مانع نمی شود.

5- روده بزرگه ، روده کوچکه رو خورد: وقتی که انسان خیلی گرسنه باشد.

6- رنگش مثل گچ سفید شد: منظور کسی است که از چیزی ترسیده و رنگش پریده باشد.

7- رفتن و نشستن به که دویدن و گسستن: آرامش.

8- روده تنگ به یک نان تهی پر گردد نعمت روی زمین پر نکند و بهره ننگ : قناعت

9- رگ خواب کسی را به دست آورن. پیدا کردن نقطه ی ضعف کسی

10- ریش در دست دیگران داشتن. اختیار در دست خود نداشتن

11- رفت که ریش در بیاورد ، سبیلش را هم باخت: خواست وضع بهتری پیدا کند ، آنچه داشت از دست داد.

 

ضرب المثل با حرف ز

1- ز تعارف کم کن و بر مبلغ افزا: هنگامی گفته می شود که تعارف بی فایده و باعث رنجش دیگران می شود .

2- زدیم و نگرفت : کسی که خود را به خطر بیاندازد و نتیجه ای نداشته باشد .

3- زبانم مو در آورد : وقتی که کسی زیاد توضیح دهد و نتیجه نداشته باشد .

4- زیر آب کسی را زدن : ‌کسی را نزد دیگری بی اعتبار کردن

5- زیر کاسه ، نیم کاسه است : یعنی فریب و حقه ای در کار است .

6- زردآلو را می خورد برای هسته اش: هر کاری را برای نتیجه اش انجام می دهد.

7- زن به در سرای مرد نکو هم درین عالم است دوزخ او تأثیرخوب همنیشنی با افراد نیکوکار

8- زیر رنج بود گنج های پنهانی : نتیجه دادن زحمات

 

ضرب المثل با حرف س

1- سری که درد نمی کند دستمال نمی بندند : وقتی احتیاج به کاری نیست دنبال کار اضافی نرو.

2- سیب دو نیمه :‌ کنایه از شباهت .

3- سرش به تنش زیادی کرده است :‌ از جانش سیر شده است.

4- سکوت نشانه ی رضایت است :‌ وقتی کسی ساکت است رضایتش را نشان می دهد.

5- سرش به تنش می ارزد :‌ ارزش احترام گذاشتن را دارد.

6- سگ زرد برادر شغال است :‌ یعنی در یک جنسند .

7- سبیلش را چرب کردن : یعنی به کسی رشوه دادن.

8- سر پیری و معرکه گیری :‌ در مورد کسانی است که زمان پیری کار جوانان را انجام می دهند .

9- سالی که نکوست از بهارش پیداست : مواقعی گفته می شود که کاری بر وفق مراد باشد.

10- سیر به پیاز میگه پیف پیف چقدر بو می دی :‌ کنایه به کسی است که خود پر از عیب و اشکال است ولی عیب کوچک دیگران را بزرگ جلوه دهد.

11- سه چیز پایداری نماند مال بی تجارت و علم بی بحث و ملک بی سیاست : سه چیز استوار نمی ماند مال که خرید و فروش نشود و علمی که مشورت در آن نباشد و پادشاه بی سیاست.

12- سخن را سر است ای خردمند و بن میاور سخن در میان سخن :‌ دوری کردن از میان حرف دیگران پریدن

13- سخنران پرورده ی پیرکهن بیندیشد آنکه بگوید سخن

14- سخی دوست خداست ‌

15- ستاره ی سهیل است

 

ضرب المثل با حرف ش

1- شتر در خواب بیند پنبه دانه ؟ : کنایه از آدمی است که آرزوهای دور و درازی دارد.

2- شنیدن کی بود مانند دیدن : هرگاه با چشم خودت ندیدی شایعات را باور نکن .

3- شتر بابارش گم می شه : نا امن بودن مکانی

4- شتر سواری دولا دولا نمی شود : کار را باید با آگاهی انجام داد.

5- شاهنامه آخرش خوش است : همیشه در اول کار نباید قضاوت کرد.

6- شتری که در خانه ی همه را می زند :‌ عاقبتی که برای همه است .

7- شمر ، جلودارش نمیشه : یعنی بسیار آدم شروری است.

8- شنیدم گوسفند را بزرگی رها نیندازدهان و دست گرگی

9- شیطان با مخلصان بر نمی آید و سلطان با مفلسان :‌ شیطان با آدمهای یک رنگ کاری ندارد.

10- شوی زن زشت روی و نابینا به : شوهر زن زشت ونابینا باشد بهتر است

11- شام و ناهار هیچ چیز ،‌آفتاب به لگن هفت دست : خوراکی هیچ ،‌اسباب و ظروف و سفره بیار –- اصل هیچ و فروع بسیاراست.

 

ضرب المثل با حرف ص

1- صابوش به جامه‌ی کسی خوردن : یعنی ضرور و زیان به او هم رسیده.

2-صد تا چاقو بسازه ، یکیش دسته نداره : یعنی هیچوقت به‌حرفش اعتماد نکن.

3- صورتش را با سیلی سرخ نگاه می دارد : آبرومندانه زندگی کردن

4- صبر ،‌کلید کارهاست

5- صیاد بی روزی در دجله نگیرد و ماهی بی اجل بر خشک نمیرد: روزی

6- صبر ایوب داشتن

7- صلاح مملکت خویش خسروان دانند.

8- صاحب دلی به مدرسه آمد ز خانقاه شکست عهد صحبت اهل طریق را: پیمان شکنی.

9- صدا از ته چاه بر آمدن. ضعیف بودن

10- صلح دشمن چو جنگ دوست بود.

 

ضرب المثل با حرف ض

1- ضرر تلخه

2- ضرب ، ضرب اول: در مبارزه آن کسی برنده است که ضربه اول را زده باشد.

3- ضامن روزی بود روزی رسان. اعتقاد به روزی دهندگی خدا

4- ضعیفی که با قوی دلاور کند یار دشمن است در هلاک خویش: هرکس باید به توان خودش کاری را انجام دهد.

 

ضرب المثل با حرف ط

1- طاقتم طاق شد: بیش از این تحمل ندارم ، صبرم تمام شده است.

2- طوطی وار یاد گرفتن: مطلبی را سرسری یاد گرفتن

3- طبل توخالیست: فقط داد و فریاد می زند و گرنه چیزی بارش نیست.

4- طاووس‌رابه‌نقش ونگاری‌که هست‌خلق‌تحسین‌کنند واوخجل ازپای‌زشت‌خویش: ظاهر بینی افراد

5- طلب کردم زدانایی به یک پند مرا فرمود با نادان مپیوند.

6- طمع را سه حرف است هر سه تهی : در مذمت ونکوهش طمع

 

ضرب المثل با حرف ع

1- عاقبت جوینده یابنده بود: کسی که تلاش می کند به مقصودش می رسد.

2- عقل اون پاره سنگ بر می داره: عقل ندارد.

3- عجله کار شیطونه: عجله کار درستی نیست.

4- عاقبت حق به حقدار رسید: همیشه در سرانجام هر کار کسی که حق دارد برنده است.

5- عالم نا پرهیزگار کور شعله دارست: در نکوهش دانشمند بی تقوا ونترس از خدا

6- عالم از بهر دین پروردن است نه از بهر دنیا خوردن.

7- عالم بی عمل به چه ماند گفت به زنبور بی عسل:

8- عاقلان را یک اشارت بس بود.

9- عروس تعریفی آخرش شلخته در می آید. دوری از تکبر ویا خودتعریفی

10- عطای او را بلقای او بخشیدم: در مورد افردای که خیر و شر آنها یکی است.

 

ضرب المثل با حرف ف

1- فیلش یاد هندوستان کرده: یاد خبری دور، افتاده است.

2- فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه: هیچ گاه از ظاهر کسی نمی توان قضاوت کرد.

3- فردا هم روز خداست: یعنی اجبار نیست که همه کارها را امروز بکنید.

4- فلانی اجاقش کوره: منظور از کسی است که بچه دار نمی شود.

5- فرو مایه هزار سنگ بر می دارد و طاقت سختی نمی آورد. بی تحمل و طاقتبودن افراد بدکار

6- فرق است میان آنکه یارش در بر آنکه دو چشم انتظارش بر در: انتظار.

7- فهم سخن چون نکند مستمع قوت طبع از متلکم بجوی: فهمیدن سخنان گوینده در هنر سخن گفتنش نهفته است

8- فکر نان کن که خربزه آب است: دل به چیزهای بیهوده نبستن

 

ضرب المثل با حرف ق

1- قدر زر ، زرگر شناسد ، قدر گوهر ، گوهری: ارزش هر چیزی را خبره آن می داند نه دیگران.

2- قصاص در این دنیاست: یعنی هر کس نتیجه اعمال خود را در زندگی می بیند.

3- قاشق نداره آش بخورد: کنایه از شخص بینهایت تهیدست است و وسیله لازم را دراختیار ندارد.

4- قوز بالاقوز: کار را خراب تر از آنچه که بود کردن.

5- قرص خورشید در سیاهی شد یونس اندر دهان ماهی شد.

6- قرآن بر سر زبان است و در میان جان: دیانت

7- قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید: قدر عافیت.

 

ضرب المثل با حرف ک

1- کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد:

2- کبکش خروس می خونه: خیلی خوشحال است.

3- کوگوش شنوا: گوش ندادن به حرف.

4- کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد: خسیس بودن

5- کارها به صبر برآید و مستعجل به سر در آید: صبر.

6- کس نبیند بخیل فاضل را کر نه در عیب گفتنش کوشد ور کریمی دو صد گز دارد کرمش عیبها فرو پوشد: افراد فاضل.

7- کرم بین و لطف خداوند گار گر بنده کرده است و او شرمسار: در نکوهش بدکاری

8- کند همجنس با همنجنس پرواز: هر کسی با مثل خودش رابطه دارد.

 

ضرب المثل با حرف گ

1- گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی: صبر کردن.

2- گاومون زائیده: دردسر به سراغ آدم آمدن.

3- گاو پیشانی سفید است: همه کس و در همه جا او را می شناسند.

4- گاو بی شاخ و دم: کسی که فقط در ظاهر قوی ووحشتناک به نظر می رسد

5- گر دست فتاده ای بگیری مردی ور بر کسی خرده نگیری مردی

6- گربه شیر است در گرفتن موش لیک موش است در مصاف پلنگ

7- گرت از دست برآید ذهنی شیرین کف مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی

8- گرگ که پیر می شود ، رقاص شغال می شود: هر آدم شروری ، در روزگار پیری دست آموز دیگرانست

 

ضرب المثل با حرف ل

1- لگد به بخت خود زدن: در مقابل خود ایستادن

2- نقش دادن: کاری به طول انجامیدن

3- لبش بوی شیر می دهد: بی تجربگی فرد

4- همه مهربانتر از مادر: تملق کردن

5- لذتی که در بخشش هست در انتقام نیست وقتی می توان ببخشی انتقام نگیر

 

ضرب المثل با حرف م

1- مرغ همسایه غاز است: نا آگاهی

2- ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است: ارزش وقت را دانستن

3- ماست را کیسه کردن: گول زدن

4- مرغ یک پا داره: لجبازی کردن

5- مار تو آستین پرورش دادن: محبت به افراد زیان رساننده

6- مار خورده و افعی شده: شرارت کسی

7- مگواندوه خویش با دشمنان که لامول گویند شادی کنان: دشمن را به ناراحتی خود شاد نکن

8- مال از بهر آسایش عمر است نه عمر از بهر گرد کردن مال: آسایش

9- مورچگان را چو بود اتفاق شیر ژیان را به راننده پوست : در ستایش اتحاد وهمبستگی

10- مزن بی تأمل بگفتار دم نگو گوی گردوگوئی چه غم: بدون فکرحرف نزدن واگر هم سخن گفته شد دیگر جای تأسف خوردن نیست

11- مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد : کسی از چیزی ضرر دیده از آن چیز برای هیشه رعب ووحشت دارد

12- مسکین خر اگر چه تمیز است چون با رهمی برد عزیز است: زحمتکشی

 

ضرب المثل با حرف ن

1- نفس از جای گرم برآمدن: در مورد شخصی گفته می شود که بی خیال مستمندان باشد.

2- نم پس نمی دهد: کارش عیب و ایراد ندارد

3- نخود هر آش شدن: فضول بودن

4- نور علا نور بودن: کار خیلی خوب بودن

5- نان خود خوردن و نشستن به که کمر زرین بستن و به خدمت ایستادن: قناعت

6- نصیحت پادشاهان کردن کسی رامسلم بود که نیم سرندارد یاامید. کاربیهوده

5- ندانستی که بینی بر پای چو در گوشت نیامد مردم

6- نماند به ستمکار بد، روزگار بماند بر او لعنت پایدار

7- نان از برای کنج عبادت گرفته اند صاحب دلان به کنج عبادت برای نان: سوء استفاده

8- نا بینا به کار خویش بیناست: هر کسی در انجام کاری مهارت دارد

 

ضرب المثل با حرف و

1- وجود یکی است ولی شکم دوتاست: یعنی دو نفر هر چقدر به یکدیگر نزدیک باشند باز هم از هم جدا هستند.

2- وقت نداره سرشو بخارونه: منظور آنست که گرفتار است.

3- وین شکم بی هنر پیچ ، پیچ صبر ندارد که بسازد به هیچ

4- وقت ضرورت چون نماند گزیر دست‌بگیردسرشمشیرتیز: ضرورت‌کارواجب

5- وفاداری مدار از بلبلان چشم که هردم بر گلی دیگر سرآیند: بی وفایی

 

ضرب المثل با حرف هـ

1- هر پستی ، بلندی دارد: بعد از هر سختی آسانی هست.

2- هادی ، هادی اسم خود بر ما نهادی: یعنی که به ارتکاب عمل خلافی دست زده ای و مرا بدان متهم می کنی.

3- هشتش گرو نهش است: آه در بساط ندارد.

4- هر که بامش بیش ، برفش بیشتر: ثروت زیاد آسایش به بار نمی آورزد

5- هرکه درحال‌توانایی نکوئی‌نکند ازوقت ناتوانی‌سختی ببیند: انجام‌کارخوب

6- هرکه در زندگانی نانش بخورند چون بمیرد نامش نبرند: کارحسنه کردن در این دنیا

7- هر که آمد عمارتی نو ساخت رفت و منزل بدیگری پرداخت : بی وفابودن روزگار

8- هر که نان از عمل خویش خورد منت از حاتم طائی نبرد : قناعت

9- هر که با بزرگان ستیز و خون خود ریزد: پا از گلیم خود دراز کردن

10- هر جا سر است سخن است.

 

ضرب المثل با حرف ی

1- یکی به دو کردن: جر و بحث کردن

2- یک دست صدا نداره: باید با دیگران متحد بود

3- یک من ماست چقدر کره می دهد: تلافی کردن

4- یک پاش لب گور است: پیر است

5- یزدان کسی را که دارد نگاه نگردد ز سرما و گرما تباه

6- یاردیرینه‌مراگونه‌زبان توبه مده که مراتوبه‌شمشیری نخواهدبودن: سرسختی

7- یک تیر و دو نشان: با یک کار به دو نتیجه رسیدن

8- یاسین به گوش خر خواندن: پند بی فایده به کسی دادن

9- یک چشم گریان و یک خندان: در مورد کسی گویند که دو گانه عمل می کند.

برای ورود به بخش کامل ضرب المثلها روی عبارت زیر کلیک نمایید:

ضرب المثل


ادامه مطلب...



توسط : محمدی در : شنبه 7 شهريور 1394برچسب:ضرب المثل ,بامعنی آنها, - 14:9
دسته بندی موضوعی:

داستان ضرب المثل ها
آش نخورده، دهان سوخته
هر گاه كسی گناهی مرتكب نشده باشد و مردم او را گناهكار بدانند، این مثل را گویند كه مترادف است با مثل « گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده » ‌و قصه ی آن چنین است: روزی شخصی به خانه یكی از آشنایانش رفت. صاحب خانه آش داغی برای او آورد. مهمان هنوز دست به سفره نبرده بود كه دندانش درد گرفت و از شدت درد، دست، جلو ی دهانش برد. صاحب خانه به خیال اینكه چون مهمان عجله كرده و  مهلت نداده تا آش سرد شود دهانش سوخته است، به او  گفت: « اگر صبر می كردی، آش سرد می شد و دهنت نمی سوخت. » مهمان از شنیدن حرف صاحب خانه، عرق شرم به پیشانیش نشست و در جواب گفت: « بله آش نخورده، دون سوخته.»
 
 
 
آن فكری را كه تو كردی من هم كردم
پارچه فروشی می رود در یك  آبادی پارچه هایش را بفروشد. در بین راه خسته می شود و می نشیند تا كمی استراحت كند. در همان وقت سواری از دور پیدا می شود. مرد پارچه  فروش با خود می گوید: « بهتر است  پارچه ها را به این سوار بدهم بلكه كمكم كند تا آبادی بیاورد.» وقتی سوار به او می رسد، مرد، می گوید: « ای جوان، این پارچه ها را كمك من به آبادی برسان.» سوار می گوید: « من نمی توانم پارچه تو را ببرم.» و به راه خود ادامه می دهد. مرد سوار مسافتی كه می رود، با خود می گوید: « چرا پارچه های آن  مرد را نگرفتم؟ اگر می گرفتم، او كه دیگر به من نمی  رسید. حالا هم بهتر است همین جا صبر  كنم تا آن مرد برسد پارچه هایش را بگیرم و با خود ببرم.»‌ در همان فكر بود كه پارچه فروش به او رسید. سوار گفت:  «عمو، پارچه هایت را بده تا كمكت كنم و به آبادی برسانم.»‌ مرد پارچه فروش گفت:‌ « نه! آن فكری را كه تو كردی من هم كردم.»
 
 
آن گلابی را كه دستت نرسیده (بچینی) احسان پدرت می كنی؟
 ابن مثل را وقتی به كار می برند كه از كسی طلبی دارند و نتوانند وصول كنند. در این صورت یا به كس دیگری حواله می دهند و یا می گویند:‌«احسان پدر» مرد باغداری رفت از باغ، گلابی بچیند. تمام گلابی ها را چید تنها یكی از گلابی ها روی بلندترین شاخه ی درخت ماند هر چه كرد گلابی نیفتاد. وقتی كه از افتادن گلابی نا امید شد گفت:  «باشه،‌آن گلابی احسان پدرم.»
 
 
 

زد كه زد خوب كرد كه زد

داستان:
هروقت روستایی ساده دلی بنشیند و «خیال پلو» بپزد و آرزوهای دور و دراز ببافد حاضران این مثل را می زنند.
می گویند یك روز زنی كه شغلش ماست فروشی بود، ظرف ماستش را رو سرش گذاشته بود و برای فروختن به شهر می برد. در راه با خودش فكر كرد كه «ماست را می فروشم و از قیمت آن چند تا تخم مرغ میخرم. تخم مرغ ها را زیر مرغ همسایه میذارم تا جوجه بشه. جوجه ها كه مرغ شدند می فروشم و از قیمت آن گوسفند می خرم. كم كم گوسفندهام زیاد میشه، یك روز میان چوپون من و چوپون كدخدا زد و خورد میشه كدخدا مرا میخواد و از من میپرسه : چرا چوپون تو چوپون مرا زده؟
منم میگم : زد كه زد خوب كرد كه زد !» زن كه در عالم خیال بود همینطور كه گفت : «زد كه زد خوب كرد كه زد» سرش را تكان داد و ظرف ماستی از رو سرش به زمین افتاد و ماست ها پخش زمین شد.
 
 
 
 

هر كه چاهی بكنه بهر كسی اول خودش دوم كسی

داستان:
چون كسی به دیگری بدی كند یا در مجلسی یك نفر از بدی هایی كه با او شده صحبت كند مردم می گویند آنكه برای تو چاه می كند اول خودش در چاه می افتد.

در زمان پیامبر اسلام  شخصی كه دشمن این خانواده بود هر وقت كه می دید مسلمانان پیشرفت می كنند و كفار به پیامبر اسلام ایمان می آورند خیلی رنج می كشید. عاقبت نقشه كشید كه پیامبر اسلام را به خانه اش دعوت كند و به آن محمد بن عبدالله آسیب برساند. به این منظور چاهی در خانه اش كند و آن را پر از خنجر و نیزه كرد آن وقت رفت نزد محمد بن عبدالله  و گفت : «یا رسول الله اگر ممكن میشه یك شب به خانه من تشریف  فرما بشید» حضرت قبول كرد، فرمود : «برو تدارك ببین ما زیاد هستیم.»

شب میهمانی كه شد محمد بن عبدالله  با علی بن ابی طالب و یاران دیگرش رفتند خانه آن شخص. آن شخص كه روی چاه بالش و تشك انداخته بود بسیار تعارف كرد كه محمد بن عبدالله  روی آن بنشیند. پیامبر اسلام بسم الله گفت و نشست. آن شخص دید حضرت در چاه فرو نرفت خیلی ناراحت شد و تعجب كرد. بعد گفت حالا كه حضرت در چاه فرو نرفت در خانه زهری دارم آن را در غذا می ریزم كه پیامبر اسلام و یارانش با هم بمیرند.

زهر را در غذا ریخت آورد جلو میهمانان، اما محمد بن عبدالله  فرمود : «صبر كنید» و دعایی خواند و فرمود: «بسم الله بگویید و مشغول شوید» همه از آن غذا خوردند. موقعی كه پذیرایی تمام شد پیامبر اسلام و یارانش به راه افتادند كه از خانه بیرون بروند. زن و شوهر با هم شمع برداشتند كه محمد بن عبدالله  را مشایعت كنند. بچه های آن شخص كه منتظر بودند میهمانان بروند بعد غذا بخورند، وقتی دیدند پدر و مادرشان با محمد بن عبدالله  از خانه بیرون رفتند پریدند توی اتاق و شروع كردند به خوردن ته بشقاب ها. پیغمبر كه برای آنها دعا نخوانده بود همه شان مردند.

وقتی كه زن و شوهر از مشایعت پیغمبر و یارانش برگشتند دیدند بچه هاشان مرده اند. آن شخص ناراحت شد دوید سر چاه و به تشكی كه بر سر چاه انداخته بود لگدی زد و گفت: «آن زهرها كه محمد بن عبدالله  را نكشتند، تو چرا فرو نرفتی؟» ناگهان در چاه فرو رفت و تكه تكه شد. از آن موقع می گویند: «چه مكن بهر كسی اول خودت، دوم كسی.»
 
 
 
 

زین حسن تا آن حسن صد گز رسن

داستان:
غالبا اتفاق می افتد كه از دو ثروتمند كه هر دو صاحب مال و مكنت فراوان هستند یكی در خست و امساك حتی به جان خویش و عائله اش رحم نمی كند و بالمال جان بر سر تحصیل مال و ثروت می دهد ولی دیگری را چنان جود و سخایی است كه به قول استاد دكتر عبدالحسین زرین كوب :«حاتم طایی را به چیزی نمی گیرد و اگر تشنه ای را دریایی و ذره ای را خورشیدی بخشد این همه در چشم همتش به چیزی نمی آید.»

در چنین مواردی اگر پای قیاس و مقایسه این دو عنصر كه در دو قطب مخالف قرار دارند در میان آید از باب طنز و كنایه نیشخندی می زنند و می گویند : «زین حسن تا آن حسن صد گز رسن« و یا به اصطلاح عامیانه «این كجا و آن كجا.»

ابتدا فكر می كردم كه در این ضرب المثل عامیانه دو كلمه حسن را از باب رعایت قافیه استعمال می كنند و این مثل سائر نباید ریشه و اساس داشته باشد تا به دنبال آن پی جویی كنم ولی اخیرا به همت مولانا بر آن دست یافتم. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.

سلطان محمد خوارزمشاه ندیم و مصاحبی داشت به نام حسن عمادالملك ساوه ای كه در اواخر عهد سلطان محمد از وزیران و مقربان خاصش بوده است.

عمادالملك در شفاعت گری و پایمردی و تحقق نیاز نیازمندان و تجلیل و بزرگداشت شاعران و نویسندگان، وزیری نیك اندیش و برای سلطان مایه ی نیكنامی بوده است. در یكی از روزهای جلوس سلطان كه بزرگان و خاصان دربار را پذیرفته بود شاعری با استجاره قبلی به حضور آمد و قصیده ای غرا با اشارات و استعارات و تشبیهات مناسب در مدح سلطان می خواند. چون سلطان هزار دینارش صله می فرماید، وزیرش حسن عمادالملك این مقدار صله را از جانب سلطان اندك و نادر برخورد نشان می دهد و برای شاعر ده هزار دینار از خزانه سلطان حاصل می كند. چون شاعر می پرسد :«كدام كس از اركان حضرت این عطا را سبب شده است؟» می گویند وزیری است كه حسن نام دارد.

چندی بعد كه فقر و افلاس شاعر را دوباره به مدحت گری وا می دارد سلطان همچنان به شیوه سابق هزار دینارش صله می فرماید اما متاسفانه وزیر سابق از دار دنیا رفته و وزیر جدید سلطان از قضای روزگار، او هم نامش حسن بوده است كه برخلاف آن حسن سلطان را از این مقدار مال بخشی مانع می آید و با تاخیر و لیت و لعل كه در ادای حواله مال می ورزد شاعر بیچاره و وام دار را اضطرارا به دریافت ربعی از عشر آن و به روایتی عشر آن راضی می كند. اینجا وقتی شاعر متوجه می شود كه این وزیر جدید هم حسن نام دارد در می یابد كه بین حسن تا حسن تفاوت بسیار است و یا به اصطلاح دیگر «زین حسن تا آن حسن صد گز رسن»

و آنجا كه سلطان به وزیر ِبد گوش دارد تا ابد برای وی و سلطنتش مایه رسوایی خواهد بود، همچنان كه دیدیم ملك و مملكت و حتی جان و مال و خانمانش را بر باد داد و مغولان خونخوار را به ویرانی بلاد و امصار و كشتار مردم بی گناه ایران واداشت.
 
 

رفتم اصفهان برای كار آسان كپه گذاشتند به سرم گفتند ببر آسمان

داستان:

می گویند شخصی در كارهای كشاورزی به این و آن كمك می كرد و مزد می گرفت، شایع شده بود كه در اصفهان كار آسان و پر درآمد زیاد است. آن مرد كه از كار كردن در مزرعه این و آن خسته شده بود راه اصفهان را در پیش گرفت كه هم كار آسانی پیدا كند، هم پول و دارایی زیادی گیرش بیاد. موقعی كه به اصفهان رسید از یك نفر كار آسان و پر درآمد خواست. مرد اصفهانی او را به جایی برد كه در آنجا یك ساختمان چند طبقه می ساختند. كپه ای را پر از گل كرد و به سر او گذاشت و گفت : «این گل را ببر طبقه چهارم بده بنا» خلاصه آن روز را این آدم بیچاره كه خیال می كرد در اصفهان كار آسان و پر درآمد زیاد هست به كپه كشی گذراند و عصر هم خسته و كوفته پول كمی از صاحب كار گرفت و با خودش گفت : «اگر كار آسان اصفهان اینه وای به حال كار سختش !» فردای آن روز فرار را بر قرار ترجیح داد و به ده خودش رفت. موقعی كه به ده رسید یك نفر از او پرسید كه : «در اصفهان كار آسون هست یا نیست؟» او در جوابش گفت: «رفتم اصفهون سی كار آسون، كپه هشتند به سرم گفتند بر آسمون.»
 
 
 

هم چوب را خورد و هم پیاز را و هم پول را داد

داستان:
در زمان قدیم شخص خطاكاری بود كه حاكم دستور داد برای جریمه خطایش باید یكی از این سه راه را انتخاب كند؛ یا صد ضربه چوب بخورد یا یك من پیاز بخورد یا اینكه صد تومان پول بدهد. مرد گفت : «پیاز را می‌خورم» یك من پیاز برای او آوردند. مقداری از آن را كه خورد دید دیگر نمی‌تواند بخورد گفت : «پیاز نمی‌خورم، چوب بزنید» به دستور حاكم او را لخت كردند. چند ضربه چوب كه زدند گفت : «نزنید پول می‌دهم» او را نزدند و صد تومان را داد.
 
 

اشک تمساح ریختن!

گریه دروغین را به اشك تمساح تعبیر كرده اند. خاصه گریه و اشكی كه نه از باب دلسوزی، بلكه از رهگذر ریا و تلدیس باشد، تا بدان وسیله مقصود حاصل آید و سو نیت گریه كننده جامه عمل بپوشد.

سابقا معتقد بودند كه غذا و خوراك تمساح به وسیله اشك چشم تامین می شود. بدین طریق كه هنگام گرسنگی به ساحل می رود و مانند جسد بی جانی ساعت ها متمادی بر روی شكم دراز می كشد. در این موقع اشك لزج و مسموم كننده ای از چشمانش خارج می شود كه حیوانات و حشرات هوایی به طمع تغذیه بر روی آن می نشینند.

پیداست كه سموم اشك تمساح آنها را از پای در می آورد. فرضا نیمه جان هم بشنود و قصد فرار كنند به علت لزج بودن اشك تمساح نمی توانند از آن دام گسترده نجات یابند. خلاصه هربار كه مقدار كافی حیوان وحشره در دام اشك تمساح افتند، تمساح پوزه ای جنبانیده به یك حمله آنها را بلع می كند و مجددا برای شكار كردن طعمه های دیگر اشك می ریزد.
 
 
 
 

قوز بالاقوز...

داستان:
هنگامی كه یك نفر گرفتار مصیبتی شده و روی ندانم كاری مصیبت تازه ای هم برای خودش فراهم می كند این مثل را می گویند.
یك قوزی بود كه خیلی غصه می خورد كه چرا قوز دارد. یك شب مهتابی از خواب بیدار شد خیال كرد سحر شده، بلند شد رفت حمام. از سر تون حمام كه رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نكرد و رفت تو. سر بینه كه داشت لخت می شد حمامی را خوب نگاه نكرد و ملتفت نشد كه سر بینه نشسته. وارد گرم خانه كه شد دید جماعتی بزن و بكوب دارند و مثل اینكه عروسی داشته باشند می زنند و می رقصند. او هم بنا كرد به آواز خواندن و رقصیدن و خوشحالی كردن. درضمن اینكه می رقصید دید پاهای آنها سم دارد. آن وقت بود فهمید كه آنها از ما بهتران هستند. اگرچه خیلی ترسید اما خودش را به خدا سپرد و به روی آنها هم نیاورد. از ما بهتران هم كه داشتند می زدند و می رقصیدند فهمیدند كه او از خودشان نیست ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا رفیقش كه او هم قوزی بود از او پرسید : «تو چكار كردی كه قوزت صاف شد؟» او هم ماجرای آن شب را تعریف كرد. چند شب بعد رفیقش رفت حمام. دید باز حضرات آنجا جمع شده اند خیال كرد كه همین كه برقصد از ما بهتران خوششان می آید. وقتی كه او شروع كرد به رقصیدن و آواز خواندن و خوشحالی كردن، از ما بهتران كه آن شب عزادار بودند اوقاتشان تلخ شد. قوز آن بابا را آوردند گذاشتند بالای قوزش آن وقت بود كه فهمید كار بی مورد كرده، گفت : «ای وای دیدی كه چه به روزم شد، قوزی بالای قوزم شد !»

مضمون این تمثیل را شاعری به نظم آورده است و در قالب مثنوی ساده ای گنجانده است. البته نام سراینده معلوم نیست...
 
شبی گوژپشتی به حمام شد                            عروسی جن دید و گلفام شد
برقصید و خندید و خنداندشان                     به شادی به نام نكو خواندشان
ورا جنیان دوست پنداشتند                            زپشت وی آن گوژ برداشتند
دگر گوژپشتی چو این را شنید                         شبی سوی حمام جنی دوید
در آن شب عزیزی زجن مرده بود             كه هریك زاهلش دل افسرده بود
در آن بزم ماتم كه بد جای غم                       نهاد آن نگونبخت شادان قدم
ندانسته رقصید دارای قوز                                 نهادند قوزیش بالای قوز
خردمند هر كار برجا كند                              خر است آنكه هر كار هر جا كند!
 
 

آن تار مو غیر این چپه است:
داستان:
اگر شخصی بخواهد پولی از كسی قرض كند و چیزی گرو بگذارد و قول سود كلانی بدهد؛ اما قصد فریب داشته باشد، مثل فوق را در موردش به كار می برند كه قصه ی آن چنین است: روزی مردی روستایی ناشناس در دكان یك حاجی می رود و از او تقاضای مقداری پول به عنوان قرض می كند. حاجی می گوید: «‌ای بابا، من كه تو را نمی شناسم چطوری پولم را به تو بدهم؟ آخر یك گرویی، یك چیزی باید بسپاری. »‌ مرد می گوید: «‌حاجی، ریشم را گرو می گذارم.» حاجی قبول می كند. مرد روستایی اطراف را نگاه می كند و در نهایت ناراحتی و با دل نگرانی دست می برد و یك تار از موی ریشش را می كند و به حاجی می دهد. حاجی هم تار مو را با نهایت احتیاط در كاغذی می پیچد و كاغذ را در صندوق می گذارد و دو دستی، پول را تقدیم مرد می كند. تصادفاً یك آدم كلاه بردار و حقه باز در آن حوالی بود؛ همین كه این معامله را دید پیش خودش فكر كرد: « عجب معامله ی خوبی است! چه بهتر من هم فردا صبح پیش حاجی بیایم و با دادن چند تار موی ریشم پول بگیرم. مردك حقه باز فردا صبح زود با قیافه ی حق به جانب در دكان حاجی می رود و می گوید: « حاجی آقا، مقداری جنسم در راه است و احتیاج به صد تومان پول دارم. اگر لطف بفرمایید، فردا همین وقت ده تومان هم رویش می گذارم و تقدیم می كنم.» حاجی می گوید:« آخر بابا جان، من كه شما را ندیده ام و نمی شناسم. آخر یك گرویی باید بسپاری كه من صد تومان پول به تو بدهم.» مردك كلاه بردار خنده ای می كند و می گوید: « حاجی آقا، ریش، ریشم را امانت می گذارم و قول می دهم فردا صبح پول را بیاورم تقدیمت كنم.» حاجی  فكری می كند و می گوید: «‌ بسیار خوب، قبول دارم.»‌ كه یك مرتبه مردك بی آنكه توجهی به اطراف بیندازد دست می برد و یك چپه مو، از ریشش می كند و به طرف حاجی دراز می كند. حاجی می بیند به اندازه یك سیر مو از ریشش كنده. خوب نگاه می كند و می گوید: « بابا جان، آن یك تار مو غیر این یك چپه است! »
 
 
 
 

از خجالت آب شدن

آدمی را وقتی خجلت و شرمساری دست دهد بدنش گرم می شود و گونه هایش سرخی می گیرد. خلاصه عرق شرمساری كه ناشی از شدت وحدت گرمی و حرارت است از مسامات بدنش جاری می گردد. عبارت بالا گویای آن مرتبه از شرمندگی و سر شكستگی است كه خجلت زده را یارای سر بلند كردن نباشد و از فرط انفعال و سر افكندگی سر تا پا خیس عرق شود و زبانش بند آید.

اما فعل آب شدن كه در این عبارت به كار رفته ریشه تاریخی دارد و همان ریشه و واقعه تاریخی موجب گردیده كه به صورت ضرب المثل در آید.

نقل است روزی مریدی از حیا و شرم مسئله ای از «بایزید بسطامی» پرسید. شیخ جواب آن مسئله چنان موثر گفت كه درویش آب گشت و روی زمین روان شد. در این موقع درویشی وارد شد و آبی زرد دید. پرسید : «یا شیخ، این چیست؟» گفت : «یكی از در درآمد و سئوالی از حیا كرد من جواب دادم. طاقت نداشت چنین آب شد از شرم.»

به قول علامه قزوینی : «گفت این بیچاره فلان كس است كه از خجالت آب شده است.»

این عبارت از آن تاریخ به صورت ضرب المثل در آمد و در مواردی كه بحث از شرم و آزرم به میان آید از آن استفاده و به آن استناد می شود.
 
 

ماهی از سرگنده گردد، نی زِ دُم :

هر موجودی رشد و گرایش وترقی‌اش در جهتی است، هر انسانی با توجه به استعداد و سلیقه و منش خود به چیزی می‌گراید، یكی به طرف عرفان و معنویات دیگری در جهت مادیات، یكی به سوی علم و كسب كمال و دیگری دنبال جمع كردن مال می‌رود، كار مورد علاقه خود را توسعه و ترقی می‌دهد. همچنان كه ماهی كه زندگیش در دریاست، رشد ونموش به طرف سرمی‌گراید و سرش بزرگ می‌شود. همچنین نی این گیاه قلم مانند " كاواك " دركنار دریا و رودخانه می‌روید و ازقسمت پایین، طرف ریشه كلفت و قوی می‌شود. بعضی نویسندگان واژه " نی " را به معنی " نی كه معنی منفی می‌دهد " گرفته‌اند و درنتیجه این مصراع حضرت مولانا را به صورتی دیگر نوشته‌اند. علاوه بر آنچه معروض افتاد و مضافاً بر این كه مولانا واژه " نی " را زیاد در اشعار و ابیات خود ‌آورده است. وقتی موردی را مسلم و روشن گفته است لزومی‌ به تأكید بی‌مورد كه از فصاحت كلام كم شود نیست. یعنی وقتی گفته شد راست نیازی نیست كه در ادامه بگوییم نه چپ، یاوقتی شفاف گفته شود شب نیازی نیست كه در ادامه گفته شود نه روز.
 
 

مُشكی ماند كه از انبان بترسند :

این مثل زنجانی را دیگران بدون هیچ توضیحی نوشته‌اند. به نظر نگارنده درحالی كه روی كلمه مشكی فتحه گذارده‌اند. اما این مثل در اصل " مُشكی " بوده است، با توجه به تجانس مَشك و انبان كه هر دو از پوست هستند مَشك را صحیح پنداشته و ضبط كرده اند، بدیهی است به صورتی كه ضبط شده معنی درستی به آن نمی‌توان قائل بود، ولی در بعضی شهرستان‌ها مانند صغاد و آباده موش را مَشك، مخفف موشك ( موش كوچك ) می‌گویند.
معلوم می‌شود در زنجان هم موش یا موش كوچك را مُشك می‌گویند كه در این صورت می‌توان به مثل معنی و مفهومی‌قائل شد، زیرا انبان جای ذخیره حبوبات و غلات است و موش خیلی زود به سراغ انبان می‌رود ( موش كاری به انبان ندارد. انبان ( یا همیان ) خودش كِروكِر می‌كند. مثل را درمورد كسی آورند كه چیز موردعلاقه‌اش را می‌خواهد ولی از خطرهایی كه برای به دست آوردن آن وجود دارد احتیاط می‌كند. یا عاشقی كه بترسد طرف معشوق برود. به مثل اغراق آمیز: " چُس مُشك گیر دراین جا می‌توان اشاره كرد كه در مورد اشخاص فوق العاده ریزبین و خرده گیر آورند، خرده بین تر از مته به خشخاش گذار و از آب كره گیر ).
 
 
 
چند مرده حلاجی ؟

هرگاه کسی بر سر لاف زنی و خودستایی برآید از باب تعریض وکنایه در جوابش میگویند :" ببینیم چند مرده حلاجی " و یا به اصطلاح دیگر :" باید دید چند مرده حلاجی " یعنی باید دید که در انجام کار تا چه اندازه موفق خواهی بود .
به گفته علامه دهخدا در امثال و حکم عبارت چند مرده حلاج بودن کنایه از انجام دادن کاری است که در حدود توانایی چند مرد باشد و شاید تشبیه به عمل چند مرد حلاج باشد که یک تن آن را انجام دهد .
ولی به جهاتی که ذیلاً خواهد آمد مدلل می گردد که این حلا ج آن پنبه زن کوچه و بازار نیست بلکه ناظر بر حسین بن منصور حلاج است که به غلط او را در افواه عامه و حتی در ادبیات ایران به نام منصور حلاج می خوانند و منصوروار! بر سردارش میکنند . در حالی که منصور پدرش بود که در خوزستان با شغل حلاجی و پنبه زنی روزگار میگذرانید و امرار معاش میکرد .

حسین بن منصور حلاج ، از نامیترین عارفان وارسته ایران است که به سال 244 هجری در ولایت طور ازتوابع بیضای فارس متولد شد . پدرش به کار حلاجی و پنبه فروشی در خوزستان می زیست .
حلاج در دوازده سالگی قرآن کریم را از بر کرد و درشهر به کسب علوم و کمالات پرداخت . سپس به بصره رفت ودر مدرسه حسن بصری رموز تصوف را آموخت و از دست عمروبن عثمان مکی خرقه پوشید و رفته رفته در سلک بزرگان عرفا و صوفیه عصر و زمان خود نظیر جنید بغدادی درآمد .
حلاج در طول مدت عمرش بین بغداد و بصره و اهواز و خراسان در حرکت بود و با صوفیان قشری وظاهربین به مخالفت برمی خاست . روی هم رفته بیست و دوبار مراسم حج به عمل آورد که برای باردوم از بغداد با چهار صد مرید به زیارت مکه شتافته بود .
افوال و گفته های اهل علم درباره حلاج مختلف است : گروهی وی را ازاولیا پندارند و پاره ای خارق هادات و کرامات به وی نسبت می دهند . جمعی کاهن وکذاب و شعبده بازش شمارند و بعضی به خدایی او قایل شده به کلماتش استناد می کنند .
حلاج تا آخرین لحظات زندگی بر حقانیت عقیده و آرمان خودش پایدار ماند ومعراج مردان را بر سر دار می دانست .
باری ، سرانجام به حلاج بهتان بستند که شعبده باز است و کفر می گوید و در شورش بغداد که به سال 296 هجری روی داد متهمش کردند .
پس ازچندی حامد بن عباس وزیر خلیفه به دستیاری و فتوای ابوعمر حمادی محمدبن یوسف قاضی بغداد حکم قتلش را ازمقتدر خلیفه عباسی گرفتند و روز سه شنبه 24 ماه ذیقعده از سال 309 هجری در بغدا به فجیعترین وضعی بر دارش کردند ، به این ترتیب که نخست دو دستش را بریدند ، حلاج خنده ای بزد . گفتند :" خنده چیست ؟" گفت :" دست از آدمی بسته جدا کردن آسان است ." پس دو دست بریده خون آلود بر روی در مالید و روی در مالید و روی ساعد راخون آلود کرد . گفتند :" چرا کردی ؟" گفت :" خون بسیار از من رفت . دانم که رویم زرد شده باشد شما پندارید که زردی من از ترس است . خون بر روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم گه گلگونه مردان ، خون ایشان است ."
آن گاه چشمهایش برکندند که قیامتی از خلق برخاست ودر این میان شورشیان چندین ساختمان و دکان را به آتش کشیدند و سر به طغیان برداشتند . پس زبانش را بریدند و در شامگاه که سرش را بریدند حلاج در میان سربریدن تبسمی کرد وجان داد .
سپیده دم همان شب پیکرش را به آتش کشیدند و خاکسترش را به دجله ریختند .
تاثیر حلاج بر فرهنگ و ادبیات ایران به قدری چشمگیر و عمیق بود که کمتر کتاب نظم و نثری را می توان یافت که از حلاج به اقتضای مقام ومقال یاد نشده باشد . در زمینه فرهنگ عامیانه نیز تاثیر حلاج به خوبی مشهود و محسوس است چنان که امروزه وقتی از پایداری واستقامت کسی سخن می گویند گفته می شود : چند مرده حلاجی ؟ یعنی : ببینیم تا بدانیم تاب و توان تو چند است .
 

زاغ سیاه كسی را چوب زدن :
هر كس این مثل را بشنود فوراً به ذهنش خطور می‌كند كه مربوط به زاغ پسر یا دخترخاله كلاغ است كه او را با چوب زده‌اند و فراری داده‌اند؛ اما درك بنده از این مثل چنین است: زاغ نام دیگر زاج است. علاوه بر این كه مردم بیشتر شهرستان‌ها به همین نام زاغ (‌زاج ) را می‌شناسند در فرهنگنامه‌ها هم به همین معنی آمده است.
زاغ (‌زاج ) نوعی نمك است كه انواع مختلفی دارد:( سیاه، سبز، سفید وغیره ) زاغ سیاه بیشتر به مصرف رنگ نخ قالی و پارجه و چرم می‌رسد. اگر كسی ببیند كه نخ یا پارچه یا چرم همكارش خوش رنگ‌تر یا شفاف و براق‌تر از كارهای خودش است، درصدد بر می‌آید كه در موقع مقتضی خود را به ظرفی كه زاغ در آن حل شده برساند و چوبی در آن بگرداند و با دیدن و بوئیدن، بلكه پی ببرد كه در آن زاغ چه اضافه كرده‌اند یا نوع و مقدار و نسبت تركیبش با آب یا چیز دیگر چیست. ضمناً در مورد اشخاص چشم سبز هم چشم زاغ یا زاغول گویند.
 

صفحه گذاشتن

عبارت بالا از اصطلاحات بسیار معمول و متعارف است که عارف و عامی از آن در مواقع شوخی و جدی استفاده می کنند. صفحه گذاشتن مرادف با منبر رفتن و غیبت کردن و بر شمردن نقاط ضعف و پرده دری است.
کسی که پشت سر دیگری به جد یا هزل مطلبی بگوید و احیانا راز پنهانیش را فاش کند در عرف اصطلاح عامیانه به صفحه گذاشتن تعبیر می شود و فی المثل می گویند: پشت سر فلانی صفحه گذاشت و یا به اصطلاح دیگر: پشت سر فلانی صفحه می گذارد.

سابقا در نواحی جنوب ایران که اغلب بین روسای ایالات و قبایل و خوانین محلی رقابت و همچشمی و احیانا دشمنی و خصومت وجود داشت معمول بود که یک نفر رییس قبیله با خان منتفذ پس از آنکه به اسرار مکتوم و رازهای پنهان حریف خویش پی می برد دستور می داد در آن باب با شاخ و بر گهای فراوان آهنگ و تصنیف بسازند و مطربان و خوانند گان محلی آن ترانه را با دف و نی و با آواز بلند در هر کوی و برزن و گذرگاههای عمومی بخوانند و بنوازند و از این رهگذر اذهان و انظار عابرین را به شنیدن شرح رسوایهای خان حریف جلب کنند.
بدیهی است خان حریف بیکار نمی نشست و برای متفرق کردن خوانند گان و نوازندگان دست به اقدام متقابل می زد و از این سوی نیز به حمایت و پشتیبانی از آنان بر می خاستند . نتیجتا جنگ مغلوبه می شد و جریان قضیه به گوش همگان می رسید و خان متنفذ به مقصود خویش که همان رسوایی حریف بوده است نایل می آمد.

 

ار ریش به سبیل پیوند کردن...

عبارت ناظر بر اعمال عبث و بیهوده ایست كه درآن نفعی نباشد. مثلا كسی از دامن لباسش ببرد و بر دوش وصله كند.
داستان:
كامران میرزا در حیات شاه بابا مدتها حاكم تهران بود و تعدادی نایب در اختیار داشت كه ماموران اجرای دار الحكومه بوده اند. این نایب ها برای آنكه جلب توجه نایب السطنه را بكنند و زهر چشمی از مردم گرفته باشند، هر كدام خود را به شكل و قیافه مخصوصی در می آوردند. یكی از این نایب ها شخصی به نام نایب غلام بود كه با هیكل درشت و سینه فراخ و ریش مشكی و انبوه در صف نایب های دارالحكومه بیش از دیگران جلب نظر می كرد. عیب و نقص بزرگی كه نایب غلام داشت این بود كه یك تای سبیل بیشتر نداشت و از این كمبود سبیل همیشه رنج می برد. روزی كامران میرزا ضمن عبور از مقابل صف نایب های دار الحكومه وقتی كه چشمش به سبیل یكتایی نایب غلام افتاد بی اختیار خنده اش گرفت و گفت : «نایب غلام، یكتای سبیلت را كجا گذاشتی؟» از این كلام حضرت والا همه خندیدند.

چون كامران میرزا از آنجا دور شد نایب غلام خود را به آرایشگاهی رسانید و با تهدید خواست یك طرف سبیلش را كه اصلا مو نداشت فورا پر كند تا بتواند هنگام بازگشت نایب السطنه مورد سخریه واقع نشود. هر چه سلمانی اظهار عجز كرد كه چنین كاری میسر نیست و او نمی تواند سبیل مناسبی پیدا كند و به پشت لب نایب بچسباند، نایب غلام زیر بار نرفت و شوشكه را از كمر كشید و گفت : «یا یك تای سبیل برایم تهیه كن یا شكمت را با این شوشكه سفره خواهم كرد» سلمانی بیچاره نمی دانست چه كند. در این موقع تدبیری به خاطر نایب غلام رسید و به سلمانی امر كرد مقداری از ریش او را قیچی كند و به سبیل بچسباند ! سلمانی دست به كار شد ولی در آن حالت ترس و لرز چگونه می توانست از ریش بردارد و به سبیل وصله كند؟! نایب غلام كه خیلی عجله داشت با خشم قیچی را از دست سلمانی بیرون كشیده خود را به آیینه رسانید و مقدار زیادی از ریشش را قیچی كرد و به سلمانی داد. سلمانی برای آنكه از شرش راحت شود ریش قیچی شده را با دست پاچگی به محل خالی سبیل نایب غلام چسبانید و او را به دارالحكومه روانه كرد.

نایب غلام قیافه مضحكی پیدا كرده بود و هركس او را با آن ریخت می دید زیر لب می خندید، زیرا اگر چه سبیل پیوندی پیدا كرده بود ولی یك طرف ریشش قیچی شده بود. نایب ها به منظور احترام صف كشیدند. پیداست این بار نایب غلام به خیال آنكه دیگر عیب و نقص ندارد بیش از همه سینه جلو می داد تا سبیل هایش را حضرت والا ببیند و تعریف كند. چون نایب السلطنه به مقابل نایب غلام رسید و نگاهش به ریش قیچی شده و سبیل های پیوندی نایب افتاد این بار به شدت خندید و گفت : «نایب غلام، این چه ریخت و شكل مضحكی است كه پیدا كرده ای؟ آن دفعه سبیل تو یكتا بود. این دفعه ریش تو یكتا شده است؟» میرزا احمد دلقك نایب السلطنه كه در آنجا حضور داشت تعظیمی كرد و گفت : « قربان، نایب غلام از ریش گرفته به سبیل پیوند كرده است !» صدای خنده نایب السلطنه و حضار بلند شد و این واقعه مدتها نقل و نقل محافل تهران بود تا اینكه رفته رفته به صورت ضرب المثل در آمد و مجازا در موارد مشابه به كار می رود...
 

خر ما از کر گی دم نداشت!

ماجراي "خر ما از کرگی دم نداشت" چيست؟ مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده . مساعدت را ( برای کمک کردن ) دست در دُم خر زده قُوَت کرد ( زور زد ) . دُم از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که ” تاوان بده !” مرد به قصد فرار به کوچه یی دوید، بن بست یافت. خود را به خانه ایی درافکند. زنی آن جا کنار حوض خانه چیزی می شست و بار حمل داشت ( حامله بود ). از آن هیاهو و آواز در بترسید، بار بگذاشت ( سِقط کرد ). خانه خدا ( صاحبِ خانه ) نیز با صاحب خر هم آواز شد. مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچه ایی فروجست که در آن طبیبی خانه داشت. جوانی پدر بیمارش را به انتظار نوبت در سایه دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در حای بمُرد. پدر مُرده نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست ! مَرد، هم چنان گریزان، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افکند. پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست ! مردگریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانه قاضی افکند که ” دخیلم! “. قاضی در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود. چون رازش فاش دید، چاره رسوایی را در جانبداری از او یافت و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خواند . نخست از یهودی پرسید . گفت : این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب می کنم . قاضی گفت : دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند ! و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد ! جوانِ پدر مرده را پیش خواند . گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمده ام . قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است.حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرود آیی، چنان که یک نیمه جانش را بستانی ! و جوانک را نیز که صلاح در گذشت دیده بود، به تأدیه سی دینار جریمه شکایت بی مورد محکوم کرد ! چون نوبت به شوی آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود، گفت : قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد. حالی می توان آن زن را به حلال در فراش ( عقد ازدواج ) این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش ! مردک فغان برآورد و با قاضی جدال می کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید . قاضی آواز داد : هی ! بایست که اکنون نوبت توست ! صاحب خر هم چنان که می دوید فریاد کرد : مرا شکایتی نیست. محکم کاری را، به آوردن مردانی می روم که شهادت دهند خر مرا از کرگی دُم نبوده است...
 

از خر بگو!
گویند زن و مرد روستایی در مورد ازدواج پسرشان حرف می زدند و در نهایت پیرمرد گفت : ما که از مال دنیا جز این «خر» چیزی نداریم به شهر می روم تا آن را بفروشم و خرج عروسی را مهیا کنم مدتی گذشت ولی آن را نفروخت و موضوع به فراموشی سپرده شد. بعد از مدتی پسر که موضوع را فراموش شده می دید از آن پس برای اینکه موضوع را یادآوری کند درمیان سخنان پدر و مادرخود می پرید و می گفت:پدرجان این حرف ها را رها کن از«خر» بگو
 

ادامه مطلب...



توسط : محمدی در : شنبه 7 شهريور 1394برچسب:داستان ضرب المثل ها ,به همراه معنی آنها, - 12:11
دسته بندی موضوعی:

ادبیات عامیانه -ضرب المثل

ادبیات عامیانه



 

نخستین مطلب:

  • معروفترین ضرب المثل ها و کنایات فارسی به ترتیب حروف الفبا

ضرب المثل ها نمونه هایی مشخص و برجسته  از فرهنگ عامیانه اند که گاه در نثری کوتاه و آهنگین و گاه در مصرعی یا بیتی به شکی فشرده و موجز نمود می یابند. بسیاری از مثل ها چکیده یک تمثیل مفصل یا یک داستان بلند عامیانه اند که در کوتاه ترین و زیبا ترین شکل ممکن بروز یافته و بر زبان خاص و عام جاری اند. به همین منظور بحث در باب ادبیات عامیانه بی ذکر مثل ها و متل ها و حکایات و داستان های رایج بین مردم کاملا بیهوده است . بدین منظور در سه بخش مجزا ومتفاوت به ارائه زیبا ترین مثل های فارسی و مثل عامیانه اقوام مختلف ایرانی پرداخته ایم.

دربخش اول که در همین صفحه ملاحظه می فرمایید، بی هیچ توضیحی تنها به انعکاس بیش از هزار و دویست ضرب المثل معروف بسنده کرده ایم.

دربخش دوم به ریشه یابی و بیان شان روایت دویست و پنجاه مثل معروف پرداخته ایم و و دراین میان منابع مختلفی مورد استفاده قرار داده ایم.

 دربخش سوم ضرب المثل های رایج مناطق و معروف شهرهای مختلف ایران را که  تقدیم داشته ایم . بسیاری از این مثل ها خاص یک منطقه مشخص بوده و از این جهت گاه نایاب و منحصر به فردند.

در اینجا ذکر این نکته الزامی است که همه آنچه در این سه بخش تقدیم شده است در تعریف خاص ضرب المثل نمی گنجد و در اصل برخی از موارد ذکر شده  از منظر علم بیان ، مفید معنی کنایه است. در اصل اینگونه موارد کنایه های معروف فارسی اند که به دلیل کثرت استعمال با قدری تسامح عنوان ضرب المثل یا مثل سائره یافته اند.  با همه این احوال حتی چنین کنایه هایی در تعریف عام ضرب المثل می گنجد.

منتظر نظرات اندیشمندانه شما هستیم. لطفا اگر در باب ضرب المثل ها و ریشه و منشاء آنها مطالبی در دست دارید برای ما بفرستید. نشانی الکترونیک ما در پایین صفحه موجود است. عزیز باشید.

 

آب از دستش نمیچكه
آب از سر چشمه گله
آب از آب تكان نمیخوره
آب از سرش گذشته
آب پاكی روی دستش ریخت
آب در كوزه و ما تشنه لبان میگردیم
آب را گل آلود میكنه كه ماهی بگیره
آب زیر پوستش افتاده
آب كه یه جا بمونه، میگنده .
آبكش و نگاه كن كه به كفگیر میگه تو سه سوراخ داری
آب كه از سر گذشت، چه یك ذرع چه صد ذرع ـ چه یك نی چه چه صد نی
آب كه سر بالا میره، قورباغه ابوعطا میخونه
آب نمی بینه و گرنه شناگر قابلیه
آبی از او گرم نمیشه
آتش كه گرفت، خشك و تر میسوزد
آخر شاه منشی، كاه كشی است
آدم با كسی كه علی گفت، عمر نمیگه
آدم بد حساب، دوبار میده
آدم تنبل، عقل چهل وزیر داره
آدم خوش معامله، شریك مال مردمه
آدم دست پاچه، كار را دوبار میكنه
آدم زنده، زندگی میخواد
آدم گدا، اینهمه ادا ؟
آدم گرسنه، خواب نان سنگك می بینه
آدم ناشی، سرنا را از سر گشادش میزنه
آرد خودمونو بیختیم، الك مونو آویختیم
آرزو بر جوانان عیب نیست
آستین نو پلو بخور
آسوده كسی كه خر نداره --- از كاه و جوش خبر نداره
آسه برو آسه بیا كه گربه شاخت نزنه
آشپز كه دوتا شد، آش یا شوره یا بی نمك
آش نخورده و دهن سوخته
آفتابه خرج لحیمه
آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی
آفتابه و لولهنگ هر دو یك كار میكنند، اما قیمتشان موقع گرو گذاشتن معلوم میشه
آمدم ثواب كنم، كباب شدم
آمد زیر ابروشو برداره، چشمش را كور كرد
آنانكه غنی ترند، محتاج ترند
آنچه دلم خواست نه آن شد --- آنچه خدا خواست همان شد .
آنرا كه حساب پاكه، از محاسبه چه باكه ؟
آنقدر بایست، تا علف زیر پات سبز بشه
آنقدر سمن هست، كه یاسمن توش گمه
آنقدر مار خورده تا افعی شده
آن ممه را لولو برد
آنوقت كه جیك جیك مستانت بود، یاد زمستانت نبود ؟
آواز دهل شنیده از دور خوشه
اجاره نشین خوش نشینه !
ارزان خری، انبان خری
از اسب افتاده ایم، اما از نسل نیفتاده ایم
از اونجا مونده، از اینجا رونده
از اون نترس كه های و هوی داره، از اون بترس كه سر به تو داره
از این امامزاده كسی معجز نمی بینه
از این دم بریده هر چی بگی بر میاد
از این ستون بآن ستون فرجه
از بی كفنی زنده ایم
از دست پس میزنه، با پا پیش میكشه
از تنگی چشم پیل معلومم شد --- آنانكه غنی ترند محتاج ترند
از تو حركت، از خدا بركت .
از حق تا نا حق چهار انگشت فاصله است
از خر افتاده، خرما پیدا كرده
از خرس موئی، غنیمته
از خر میپرسی چهارشنبه كیه ؟
از خودت گذشته، خدا عقلی به بچه هات بده
از درد لا علاجی به خر میگه خانمباجی
از دور دل و میبره، از جلو زهره رو
از سه چیز باید حذر كرد، دیوار شكسته، سگ درنده، زن سلیطه
از شما عباسی، از ما رقاصی
از كوزه همان برون تراود كه در اوست ! " گر دایره كوزه ز گوهر سازند "
از كیسه خلیفه می بخشه
از گدا چه یك نان بگیرند و چه بدهند
از گیر دزد در آمده، گیر رمال افتاد
از ماست كه بر ماست
از مال پس است و از جان عاصی
از مردی تا نامردی یك قدم است
از من بدر، به جوال كاه
از نخورده بگیر، بده به خورده
از نو كیسه قرض مكن، قرض كردی خرج نكن
از هر چه بدم اومد، سرم اومد
از هول هلیم افتاد توی دیگ
از یك گل بهار نمیشه
از این گوش میگیره، از آن گوش در میكنه
اسباب خونه به صاحبخونه میره
اسب پیشكشی رو، دندوناشو نمیشمرند
اسب تركمنی است، هم از توبره میخوره هم ازآخور
اسب دونده جو خود را زیاد میكنه
اسب را گم كرده، پی نعلش میگرده
اسب و خر را كه یكجا ببندند، اگر همبو نشند همخو میشند
استخری كه آب نداره، اینهمه قورباغه میخواد چكار ؟
اصل كار برو روست، كچلی زیر موست
اكبر ندهد، خدای اكبر بدهد
اگر بیل زنی، باغچه خودت را بیل بزن
اگر برای من آب نداره، برای تو كه نان داره
اگر بپوشی رختی، بنشینی به تختی، تازه می بینمت بچشم آن وختی
اگه باباشو ندیده بود، ادعای پادشاهی میكرد
اگه پشیمونی شاخ بود، فلانی شاخش بآسمان میرسید
اگه تو مرا عاق كنی، منهم ترا عوق میكنم
اگر جراحی، پیزی خود تو جا بنداز
اگه خدا بخواهد، از نر هم میدهد
اگه خاله ام ریش داشت، آقا دائیم بود
اگه خیر داشت، اسمشو می گذاشتند خیرالله
اگر دانی كه نان دادن ثواب است --- تو خود میخور كه بغدادت خرابست
اگه دعای بچه ها اثر داشت، یك معلم زنده نمی موند
اگه زاغی كنی، روقی كنی، میخورمت
اگه زری بپوشی، اگر اطلس بپوشی، همون كنگر فروشی
اگه علی ساربونه، میدونه شترو كجا بخوابونه
اگه كلاغ جراح بود، ماتحت خودشو بخیه میزد .
اگه لالائی بلدی، چرا خوابت نمیبره
اگه لر ببازار نره بازار میگنده
اگه مردی، سر این دسته هونگ ( هاون ) و بشكن
اگه بگه ماست سفیده، من میگم سیاهه
اگه مهمون یكی باشه، صاحبخونه براش گاو می كشه
اگه نخوردیم نون گندم، دیدیم دست مردم
اگه نی زنی چرا بابات از حصبه مرد
اگه هفت تا دختر كور داشته باشه، یكساعته شوهر میده
اگه همه گفتند نون و پنیر، تو سرت را بگذار زمین و بمیر
امان از خانه داری، یكی میخری دو تا نداری
امان ازدوغ لیلی ، ماستش كم بود آبش خیلی
انگور خوب، نصیب شغال میشه
اوسا علم ! این یكی رو بكش قلم
اولاد، بادام است اولاد اولاد، مغز بادام
اول بچش، بعد بگو بی نمكه
اول برادریتو ثابت كن، بعد ادعای ارث و میراث كن
اول بقالی و ماست ترش فروشی
اول پیاله و بد مستی
اول ، چاه را بكن، بعد منار را بدزد
ای آقای كمر باریك، كوچه روشن كن و خانه تاریك
این تو بمیری، از آن تو بمیری ها نیست
اینجا كاشون نیست كه كپه با فعله باشه
این حرفها برای فاطی تنبون نمیشه
این قافله تا به حشر لنگه
اینكه برای من آوردی، ببر برای خاله ات
اینو كه زائیدی بزرگ كن
این هفت صنار غیر از اون چارده شی است
اینهمه چریدی دنبه ات كو ؟
اینهمه خر هست و ما پیاده میریم !

 


 

با آل علی هر كه در افتاد ، ور افتاد .
با اون زبون خوشت، با پول زیادت، یا با راه نزدیكت
با این ریش میخواهی بری تجریش ؟
با پا راه بری كفش پاره میشه، با سر كلاه
با خوردن سیرشدی با لیسیدن نمیشی
باد آورده را باد میبرد
با دست پس میزنه، با پا پیش میكشه
بادنجان بم آفت ندارد
بارون آمد، تركها بهم رفت
بار كج به منزل نمیرسد
با رمال شاعر است، با شاعر رمال، با هر دو هیچكدام با هرهیچكدام هر دو !
بازی اشكنك داره ، سر شكستنك داره
بازی بازی، با ریش بابا هم بازی
با سیلی صورت خودشو سرخ نگهمیداره
با كدخدا بساز، ده را بچاپ
با گرگ دنبه میخوره، با چوپان گریه میكنه
بالابالاها جاش نیست، پائین پائین ها راش نیست
بالاتو دیدیم ، پائینتم دیدیم
با مردم زمانه سلامی و والسلام .
تا گفته ای غلام توام، میفروشنت
با نردبان به آسمون نمیشه رفت
با همین پرو پاچین، میخواهی بری چین و ماچین ؟
باید گذاشت در كوزه آبش را خورد
با یكدست دو هندوانه نمیشود برداشت
با یك گل بهار نمیشه
با یك گل بهار نمیشه
با یك گل بهار نمیشه
به اشتهای مردم نمیشود نان خورد
به بهلول گفتند ریش تو بهتره یا دم سگ ؟ گفت اگر از پل جستم رریش من و گرنه دم سگ
بجای شمع كافوری چراغ نفت میسوزد
بچه سر پیری زنگوله پای تابوته
بچه سر راهی برداشتم پسرم بشه، شوهرم شد
بخور و بخواب كار منه، خدا نگهدار منه
بد بخت اگر مسجد آدینه بسازد --- یا طاق فرود آید، یا قبله كج آید
به درویشه گفتند بساطتو جمع كن ، دستشو گذاشت در دهنش
بدعای گربه كوره بارون نمیاد
بدهكار رو كه رو بدی طلبكار میشه
برادران جنگ كنند، ابلهان باوركنند
برادر پشت ، برادر زاده هم پشت
خواهر زاده را با زر بخر با سنگ بكش
برادری بجا، بزغاله یكی هفت صنار
برای كسی بمیر كه برات تب كنه
برای همه مادره، برای ما زن بابا
برای یك بی نماز، در مسجد و نمی بندند
برای یه دستمال قیصریه رو آتیش میزنه
بر عكس نهند نام زنگی كافور
به روباهه گفتند شاهدت كیه ؟ گفت: دمبم
بزبون خوش مار از سوراخ در میاد
بزك نمیر بهار میاد --- كنبزه با خیار میاد
بز گر از سر چشمه آب میخوره
به شتره گفتند شاشت از پسه ، گفت : چه چیزم مثل همه كسه ؟
به شتر مرغ گفتند بار ببر، گفت : مرغم، گفتند : بپر، گفت : شترم
بعد از چهل سال گدایی، شب جمعه را گم كرده
بعد از هفت كره، ادعای بكارت
بقاطر گفتند بابات كیه ؟ گفت : آقادائیم اسبه
به كیشی آمدند به فیشی رفتند
به گربه گفتند گهت درمونه، خاك پاشید روش
به كچله گفتند : چرا زلف نمیزاری ؟ گفت : من از این قرتی گیریها خوشم نمیاد
به كك بنده كه رقاص خداست
بگو نبین، چشممو هم میگذارم، بگو نشنو در گوشمو میگیرم، اما اگر بگی نفهمم، نمیتونم
بگیر و ببند بده دست پهلوون
بلبل هفت تا بچه میزاره، شیش تاش سسكه، یكیش بلبل
بمالت نناز كه بیك شب بنده، به حسنت نناز كه بیك تب بنده
بماه میگه تو در نیا من در میام
بمرغشان كیش نمیشه گفت
بمرگ میگیره تا به تب راضی بشه
بوجار لنجونه از هر طرف باد بیاد، بادش میده
بهر كجا كه روی آسمان همین رنگه
به یكی گفتند : سركه هفت ساله داری ؟ گفت : دارم و نمیدم، گفتند : چرا ؟ گفت : اگر میدادم هفت ساله نمیشد
به یكی گفتند : بابات از گرسنگی مرد . گفت : داشت و نخورد ؟
بمیر و بدم
به گاو و گوسفند كسی كاری نداره
بیله دیگ، بیله چغندر !

 


 

پا را به اندازه گلیم باید دراز كرد
پای خروستو ببند، بمرغ همسایه هیز نگو
پایین پایین ها جاش نیست، بالا بالا ها راش نیست
پز عالی، جیب خالی
پس از چهل سال چارواداری، الاغ خودشو نمیشناسه
پس از قرنی شنبه به نوروز میافته
پستان مادرش را گاز گرفته
پسر خاله دسته دیزی
پسر زائیدم برای رندان، دختر زائیدم برای مردان، موندم سفیل و سرگردان !
پدر كو ندارد نشان از پدر --- تو بیگانه خوانش نخوانش پسر
پشت تاپو بزرگ شده
پنج انگشت برادرند، برابر نیستند
پوست خرس نزده میفروشه
پول است نه جان است كه آسان بتوان داد
پول پیدا كردن آسونه، اما نگهداریش مشكله
پول حرام، یا خرج شراب شور میشه یا شاهد كور
پولدارها به كباب، بی پولها به بوی كباب ،
پول ما سكه عُمَر داره
پیاده شو با هم راه بریم
پیاز هم خودشو داخل میوه ها كرده
پی خر مرده میگرده كه نعلش را بكنه
پیراهن بعد از عروسی برای گل منار خوبه
پیرزنه دستش به درخت گوجه نمیرسید، می گفت : ترشی بمن نمیسازه
پیش از آخوند منبر نرو
پیش رو خاله، پشت سر چاله
پیش قاضی و معلق بازی !

 


 

تا ابله در جهانه، مفلس در نمیمانه
تابستون پدر یتیمونه
تا پریشان نشود كار بسامان نرسد
تا تریاق از عراق آرند، مار گزیده مرده باشد
تا تنور گرمه نون و بچسبون
تا چراغ روشنه جونورها از سوراخ میان بیرون
تا شغال شده بود به چنین سوراخی گیر نكرده بود
تا كركس بچه دارشد، مردار سیر نخورد
تا گوساله گاو بشه ، دل مادرش آب میشه
تا مار راست نشه توی سوراخ نمیره
تا نازكش داری نازكن، نداری پاهاتو دراز كن
تا نباشد چیزكی مردم نگویند چیزها
تا هستم بریش تو بستم ! تب تند عرقش زود در میاد
تخم دزد، شتر دزد میشه
تخم نكرد نكرد وقتی هم كرد توی كاهدون كرد
تا تو فكر خر بكنی ننه، منو در بدر میكنی ننه
ترب هم جزء مركبات شده
ترتیزك خریدم قاتق نونم بشه، قاتل جونم شد
تره به تخمش میره، حسنی به باباش
تعارف كم كن و بر مبلغ افزا
تغاری بشكنه ماستی بریزد --- جهان گردد به كام كاسه لیسان
تف سر بالا، بر میگرده بریش صاحبش
تلافی غوره رو سر كوره در میاره
تنبان مرد كه دو تا شد بفكر زن دوم میافته
تنبل مرو به سایه، سایه خودش میآیه
تنها بقاضی رفته خوشحال برمیگرده
تو از تو، من ازبیرون
تو بگو " ف " من میگم فرحزاد
توبه گرگ مرگه
تو كه نی زن بودی چرا آقا دائیت از حصبه مرد
تومون خودمونو میكشه، بیرونمون مردم را
توی دعوا نون و حلوا خیر نمیكنند !

 


 

جا تره و بچه نیست
جاده دزد زده تا چهل روز امنه
جایی نمیخوابه كه آب زیرش بره
جایی كه میوه نیست چغندر ، سلطان مركباته
جواب ابلهان خاموشیست
جواب های، هویه
جوانی كجائی كه یادت بخیر
جوجه را آخر پائیز میشمرند
جوجه همیشه زیر سبد نمیمونه
جون بعزرائیل نمیده
جهود، خون دیده
جهود، دعاش را آورده
جیبش تار عنكبوت بسته
جیگر جیگره ، دیگر دیگره !

 


 
چار دیواری اختیاری
چاقو دسته خودشو نمیبره
چاه كن همیشه ته چاهه
چاه مكن بهر كسی، اول خودت، دوم كسی
چاه نكنده منار دزدیده
چرا توپچی نشدی
چراغی كه به خونه رواست، به مسجد حرام است
چشته خور بدتر از میراث خوره
چشم داره نخودچی، ابرو نداره هیچی
چشمش آلبالو گیلاس می چینه
چشمش هزار كار میكنه كه ابروش نمیدونه
چغندر گوشت نمیشه، دشمنم دوست نمیشه
چنار در خونه شونو نمی بینه
چوب خدا صدا نداره ، هر كی بخوره دوا نداره
چوب دو سر طلا ست
چوب را كه برداری، گربه دزده فرار میكنه
چوب معلم گله، هر كی نخوره خله
چو به گشتی، طبیب از خود میازار --- چراغ از بهر تاریكی نگه دار
چو دخلت نیست خرج آهسته تر كن --- كه گوهر فرو شست یا پیله ور
چه خوشست میوه فروشی --- گر كس نخرد خودت بنوشی
چه عزائیست كه مرده شور هم گریه میكنه
چه علی خواجه، چه خواجه علی
چه مردی بود كز زنی كم بود
چیزی كه شده پاره، وصله ور نمی داره
چیزی كه عوض داره گله نداره !

 


 

خار را در چشم دیگران می بینه و تیر را در چشم خودش نمی بینه
خاشاك به گاله ارزونه، شنبه به جهود
خاك خور و نان بخیلان مخور ! " ... خار نه ای زخم ذلیلان مخور "
خاك كوچه برای باد سودا خوبه
خال مهرویان سیاه و دانه فلفل سیاه --- هر دو جانسوز است اما این كجا و آن كجا ؟
خاله ام زائیده، خاله زام هو كشیده
خاله را میخواهند برای درز ودوز و گرنه چه خاله چه یوز
خاله سوسكه به بچه اش میگه : قربون دست و پای بلوریت
خانه ای را كه دو كدبانوست، خاك تا زانوست
خانه اگر پر از دشمن باشه بهتره تا خالی باشه
خانه خرس و بادیه مس ؟
خانه داماد عروسیست، خانه عروس هیچ خبری نیست
خانه دوستان بروب و در دشمنان را مكوب
خانه قاضی گردو بسیاره شماره هم داره
خانه كلیمی نرفتم وقتی هم رفتم شنبه رفتم
خانه نشینی بی بی از بی چادریست
خانه همسایه آش میپزند بمن چه ؟
خدا به آدم گدا، نه عزا بده نه عروسی
خدا برف را به اندازه بام میده
خدا جامه میدهد كو اندام ؟ نان میدهد كو دندان ؟
خدا خر را شناخت، شاخش نداد
خدا داده بما مالی، یك خر مانده سه تا نالی
خدا دیر گیره، اما سخت گیره
خدا را بنده نیست
خدا روزی رسان است، امااِهنی هم می خواد
خدا سرما را بقدر بالا پوش میده
خدا شاه دیواری خراب كنه كه این چاله ها پر بشه
خدا گر ببندد ز حكمت دری --- ز رحمت گشاید در دیگری
خدا میان دانه گندم خط گذاشته
خدا میخواهد بار را بمنزل برساند من نه، یك خر دیگه
خدا نجار نیست اما در و تخته رو خوب بهم میندازه
خدا وقتی بخواد بده، نمیپرسه تو كی هستی ؟
خدا وقتی ها میده، ور ور جماران هم ، ها میده
خدا همه چیز را به یك بنده نمی ده
خدا همونقدر كه بنده بد داره، بنده خوب هم داره
خدایا آنكه را عقل دادی چه ندادی و آنكه را عقل ندادی چه دادی ؟ "خواجه عبدالله انصاری "
خدا یه عقل زیاد بتو بده یه پول زیاد بمن
خر، آخور خود را گم نمیكنه
خراب بشه باغی كه كلیدش چوب مو باشه
خر، ار جل ز اطلس بپوشد خر است
خر است و یك كیله جو
خر از لگد خر ناراحت نمیشه
خر باربر، به كه شیر مردم در
خر به بوسه و پیغام آب نمی خوره
خربزه شیرین مال شغاله
خربزه كه خوردی باید پای لرزش هم بشینی
خربزه میخواهی یا هندوانه : هر دو دانه
خربیارو باقلا بار كن
خر، پایش یك بار به چاله میره
خرج كه از كیسه مهمان بود --- حاتم طایی شدن آسان بود
خر چه داند قیمت نقل و نبات ؟
خر خالی یرقه میره
خر، خسته - صاحب خر، ناراضی
خر خفته جو نمی خوره
خر دیزه است، به مرگ خودش راضی است تا ضرر بصاحبش بزنه
خر را با آخورمیخوره، مرده را با گور
خر را جایی می بندند كه صاحب خر راضی باشه
خر را كه به عروسی میبرند، برای خوشی نیست برای آبكشی است
خر را گم كرده پی نعلش میگرده
خر، رو به طویله تند میره
خرس، تخم میكنه یا بچه ؟ از این دم بریده هر چی بگی برمیاد
خرس در كوه، بو علی سیناست
خرس شكار نكرده رو پوستشو نفروش
خر سواری را حساب نمیكنه
خر، سی شاهی ، پالون دو زار
خر كریم را نعل كردن
خر كه جو دید، كاه نمیخوره
خر، كه علف دید گردن دراز میكنه
خر گچ كش روز جمعه از كوه سنگ میاره
خر لخت راپالانشو بر نمیدارند
خر ما از كرگی دم نداشت
خر ناخنكی صاحب سلیقه میشود
خروار نمكه، مثقال هم نمكه
خر وامانده معطل چشه
خروسی را كه شغال صبح میبره بگذار سر شب ببره
خر، همان خره پالانش عوض شده
خریت ارث نیست بهره خداداده س
خری كه از خری وابمونه باید یال و دمشو برید
خوشبخت آنكه خورد و كِشت، بدبخت آنكه مرد و هِشت
خواب پاسبان، چراغ دزده
خنده كردن دل خوش میخواد و گریه كردن سر وچشم
خواهر شوهر، عقرب زیر فرشه
خواست زیر ابروشو برداره، چشماشو كور كرد
خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو
خوبی لر به آنست كه هر چه شب گوید روزنه انست
خودتو خسته ببین، رفیقتو مرده
خودشو نمیتونه نگهداره چطور منو نگهمیداره ؟
خود گوئی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی
خودم كردم كه لعنت بر خودم باد
خوردن خوبی داره ، پس دادن بدی
خوشا بحال كسانی كه مردند و آواز ترا نشنیدند
خوشا چاهی كه آب از خود بر آرد
خوش بود گر محك تجربه آید بمیان --- تا سیه روی شود هر كه دراو غش باشد .
خوش زبان باش در امان باش
خولی بكفم به كه كلنگی بهوا
یك ده آباد به از صد شهر خراب
خونسار است و یك خرس
خیر در خانه صاحبش را میشناسد
خیك بزرگ، روغنش خوب نمیشه !

 


 

دادن بدیوانگی گرفتن بعاقلی
دارندگیست و برازندگی
داری طرب كن، نداری طلب كن
داشتم داشتم حساب نیست، دارم دارم حسابه
دانا داند و پرسد نادان نداند و نپرسد
دانا گوشت میخورد نادان چغندر
دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه --- هر دو جانسوز است اما این كجا و آن كجا
دایه از مادر مهربانتر را باید پستن برید
دختر، تخم تر تیزك است
دختر تنبل، مادر كدبانو را دوست داره
دخترمیخوهی ماماش را بین --- كرباس میخواهی پهناش را ببین
دختر همسایه هر چه چل تر برای ما بهتر
دختری كه مادرش تعریف بكنه برای آقا دائیش خوبه
درازی شاه خانم به پهنای ماه خانم در
در بیابان گرسنه را شلغم پخته به ز نقره خام
در بیابان لنگه كفش، نعمت خداست
در پس هر گریه آخر خنده ایست
در جنگ، حلوا تقسیم نمیكنند
در جوانی مستی، در پیری سستی، پس كی خدا پرستی ؟
در جهان هر كس كه داره نان مفت، میتواند حرفهای خوب گفت
در جهنم عقربی هست كه از دستش به مار غاشیه پناه میبرند
در جیبش را تار عنكبوت گرفته است
در چهل سالگی طنبور میآموزد در گور استاد خواهد شد
در حوضی كه ماهی نیست ، قورباغه سپهسالاره
در خانه ات را ببند همسایه تو دزد نكن
در خانه اگر كس است یكحرف بس است
در خانه بیعاره ها نقاره میزنند
در خانه مور، شبنمی طوفانست
در خانه هر چه، مهمان هر كه
درخت اگر متحرك شدی ز جای بجای --- نه جور اره كشیدی نه جفای تبر
درخت پر بار، سنگ میخوره
درخت پر بار، سنگ میخوره
درخت كاهلی بارش گرسنگی است
درخت كج جز بآتش راست نمیشه
درخت گردكان باین بلندی --- درخت خربزه الله اكبر
درخت هر چه بارش بیشتر بشه، سرش پائین تر میاد
درد دل خودم كم بود، اینهم قرقر همسایه
درد، كوه كوه میاد، مومو میره
در دروازه را میشه بست، اما در دهن مردم و نمیشه بست
در دنیا همیشه بیك پاشنه نمیچرخه
در دنیا یه خوبی میمونه یه بدی
در دیزی وازه، حیای گربه كجا رفته
در زمستان، الو، به از پلوه
در زمستان یه جل بهتر از یه دسته گله
درزی در كوزه افتاد
در زیر این گنبد آبنوسی، یكجا عزاست یكجا عروسی
درس ادیب اگر بود زمزمه محبتی --- جمعه به مكتب آورد طفل گریز پای را . "‌ نظیری نیشابوری "
در شهر كورها یه چشمی پادشاست
در شهر نی سواران باید سوار نی شد
در عفو لذتیست كه در انتقام نیست
در كار خیر حاجت هیچ استخاره نیست ! "‌ حافظ شیرازی "
در كف شیر نر خونخواره ای --- غیر از تسلیم و رضا كو چاره ای ؟
در مجلس خود راه مده همچو منی را --- كافسرده دل افسرده كند انجمنی را !
درم داران عالم را كرم نیست --- كریمان را بدست اندر درم نیست
در مسجده، نه كند نیست نه سوزوندنی
در نمك ریختن توی دیگ باید به مرد پشت كرد
درویش از ده رانده، ادعای كدخدائی كند
درویش مومیائی، هی میگی و نمیائی
درویش را گفتند : در دكانتو ببند دهنشو هم گذاشت
در، همیشه بیك پاشنه نمیگرده
درهفت آسمان یك ستاره نداره
دزد،آب گرون میخوره
دزد بازار آشفته میخواهد
دزد باش و مرد باش
دزد به یك راه میرود، صاحب مال به هزار راه
دزد حاضر و بز حاضر
دزد ناشی به كاهدون میزنه
دزدی آنهم شلغم ؟
دزدی كه نسیم را بدزدد دزد است
دست بالای دست بسیار است . " در جهان پیل مست بسیار است ... "
دست به دنبك هر كی بزنی صدا میده
دست بریده قدر دست بریده را میدونه
دست بشكند در آستین، سر بشكند دركلاه
دست بیچاره چون بجان نرسد --- چاره جز پیرهن دریدن نیست
دست بی هنر كفچه گدئیست
دست پشت سر نداره
دست پیش را گرفته كه پس نیفته
دستت چربه، بمال سرت
دستت چو نمیرسد به خانم --- دریاب كنیز مطبخی را
دستت چو نمیرسد به كوكو، خشكه پلو را فرو كو
دست تنگی بدتر از دلتنگی است
دست خالی برای تو سر زدن خوبه
دست در كاسه و مشت در پیشانی
دست، دست را میشناسه
دست دكاندار تلخ است
دست راست را از چپ نمیشناسه
دستش به خر نمیرسه پالان خر را بر میدارد
دستش به دم گاو بند شده
دستش به عرب و عجم بند شده است
دستش بدهنش میرسه
دستش در كیسه خلیفه است
دستش را به كمرش گرفته كه از بیگی نیفته
دستش شیره ایست یا دستش چسبناك است
دستش را توی حنا گذاشت
دست شكسته بكار میره، دل شكسته بكار نمیره
دست شكسته وبال گردنه
دستش نمك نداره
دست كار دل و نمیكنه و دل كار دست و نمیكنه
دستش كجه
دست كه به چوب بردی گربه دزده حساب كار خودشو میكنه
دست كه بسیار شد بركت كم می شود
دست ما كوتاه و خرما بر نخیل . " پای ما لنگ است و منزل بس دراز " "‌ حافظ شیرازی "
دست ننت درد نكنه
دست و روت را بشور منم بخور
دست و رویش را با آب مرده شور خانه شسته است
دستی را كه حاكم ببره خون نداره یا دیه نداره
دستی را كه نمیتوان برید باید بوسید
دستی را كه از من برید، خواه سگ بخورد خواه گربه
دشمنان در زندن با هم دوست شوند
دشمن دانا بلندت میكند --- بر زمینت میزند نادان دوست
دشمن دانا كه غم جان بود --- بهتر از دوست كه نادان بود . "‌ نظامی "
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد . " دانی كه چه گفت زال با رستم گرد " "‌ سعدی "
دعا خانه صاحبش را میشناسد
دعا كن " الف " بمیره یا دعا كن بابات بمیره
دعوا سر لحاف ملا نصرالدین بود
دلاكها كه بیكار میشوند سر هم را میتراشند
دل بیغم دراین عالم نباشد --- اگر باشد بنی آدم نباشد .
دل سفره نیست كه آدم پیش هر كس باز كنه
دلش درو طاقچه نداره
دلم خوشه زن بگم اگر چه كمتر از سگم
دلو همیشه از چاه درست در نمیاد
دماغش را بگیری جانش در میاد
دم خروس از جیبش پیداست
دمش را توی خمره زده است
دندن اسب پیشكشی را نمیشمارند
دنده را شتر شكست، تاوانش را خر داد
دنیا پس از مرگ ما، چه دریا چه سراب
دنیا دمش درازه
دنیا جای آزمایش است، نه جای آسایش
دنیا، دار مكافاته
دنیا را آب ببره او راخواب میبره
دنیا را هر طور بگیری میگذره
دنیایش مثل آخرت یزیده
دنیا محل گذره
دو تا در را پهلوی هم میگذارند برای اینست كه به درد هم برسند
دو خروس بچه از یك مرغ پیدا میشوند، یكی تركی میخونه یكی فارسی
دود از كنده بلند میشه
دود، روزنه خودشو پیدا میكنه
دو دستماله میرقصه
دور اول و بد مستی ؟
دور دور میرزا جلاله ، یك زن به دو شوهر حلاله
دوری و دوستی
دوست آنست كه بگریاند. دشمن آنست كه بخنداند
دوست همه كس، دوست هیچكس نیست
دوستی بدوستی در، جو بیار زرد آلو ببر
دوستی دوستی از سرت میكنند پوستی ؟
دوصد گفته چو نیم كردار نیست
دو صد من استخوان باید كه صدمن بار بردارد
دوغ در خانه ترش است
دوغ و دوشاب در نظرش یكیست
دو قرت و نیمش باقیه
دو قرص نان اگر از گندم است و گر از جو --- دوتای جامه اگر كهنه است و گر از نو .
هزار مرتبه بهتر بنزد ابن یمین --- زفرمملكت كیقباد و كیخسرو .
ده انگشت را خدا برابر نیافریده
ده، برای كدخدا خوبه و برادرش
ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند .
دهنش آستر داره
دهنش چاك و بست نداره
دهن مردم را نمیشود بست
دهنه جیبش را تار عنكبوت گرفته
دیده می بینه، دل میخواد
دیر آمده زود میخواد بره
دیر زائیده زود میخواد بزرگ كنه
دیشب همه شب كمچه زدی كو حلوا ؟
دیگ به دیگ میگه روت سیاه ، سه پایه میگه صل علی
دیگران كاشتند ما خوردیم، ما میكاریم دیگران بخورند
دیگ ملا نصرالدین است
دیوار حاشا بلنده
دیوار موش داره ، موش هم گوش داره
دیوانه چو دیوانه به بیند خوشش آید !

 


 
ذات نایافته از هستی بخش --- كی تواند كه شود هستی بخش ؟! " جامی "
ذره ذره كاندرین ارض و سماست --- جنس خود را همچو كاه و كهرباست . "مولوی "
ذره ذره جمع گردد وانگهی دریا شود .

 


 

راستی هیبت اللهی یا میخواهی منو بترسونی ؟
راه دزد زده تا چهل روز امنه
راه دویده، كفش دریده
رحمت بكفن دزد اولی
رخت دو جاری را در یك طشت نمیشه شست
رستم است و یكدست اسلحه
رستم در حمام است
رستم صولت و افندی پیزی
رسیده بود بلایی ولی به خیر گذشت . " نریخت درد می و محتسب دیر گذشت ... " " آصفی هروی "
رطب خورده كی منع رطب چون كند
رفت زیر ابروش را برداره چشمش را هم كور كرد
رفت به نان برسه بجان رسید
رفتم ثواب كنم كباب شدم
رفتم خونه خاله دلم واشه ، خاله خسبید دلم پوسید
رفتم شهر كورها ، دیدم همه كور، منهم كور
رقاصه نمیتونست برقصه میگفت زمین كجه
رند را بند و قحبه را پند سود نكند
رنگم ببین و حالمو نپرس
روبرو خاله و پشت سر چاله
روده بزرگه روده كوچیكه رو خورد
روز از نو، روزی از نو
روز گار آئینه را محتاج خاكستر كند
روزگار است اینكه گه عزت دهد و گه خوار دارد --- چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد
روزه خوردنشو دیدم، ولی نماز كردنش را ندیده ام
روزی به قدمه
روزی گریه دست زن شلخته است
روضه خوان پشمه چال است
روغن چراغ ریخته وقف امامزاده
روغن روی روغن میره ، بلغور، خشك میمونه
رو مسخرگی پیشه كن و مطربی آموز --- تا داد خود از كهتر و مهتر بستانی . " عبید زاكانی "
روی گدا سیاهه ولی كیسه اش پره
ریسمان سوخت و كجیش بیرون نرفت
ریش و قیچی هر دو در دست شماست !

 


 
ز آب خرد، ماهی خرد خیزد --- نهنگ آن به كه از دریا گریزد
زاغم زد و زو غم زد، پس مانده كلاغ كورم زد
زبان بریده بكنجی نشسته صم بكم --- به از كسی كه نباشد زبانش اندر حكم . " سعدی "
زبان خر را خلج میدونه
زبان خوش، مار را از سوراخ بیرون میآورد
زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد --- بهوش باش كه سر در سر زبان نكنی .
زبان گوشت است بهر طرف كه بچرخانی میچرخه
زخم زبان از زخم شمشیر بدتره
زدی ضربتی ضربتی نوش كن
زرد آلو را میخورند برای هسته اش
زرنگی زیاد فقر میآره
زرنگی زیاد مایه جوانمرگیست
ز عشق تا بصبوری هزار فرسنگ است ! " دلی كه عاشق و صابر بود مگر سنگ است ؟ " " سعدی "
زعفران كه زیاد شد بخورد خر میدهند
زكوة تخم مرغ یك دانه پنبه دونه است
زمانه ایست كه هر كس بخود گرفتار است ! " تو هم در آینه حیران حسن خویشی ... " " آصفی هروی "
زمانه با تو نسازد، تو با زمانه بساز
زمستان رفت و رو سیاهی به زغال موند
زن آبستن گل میخوره اما گل داغستان
زن ازغازه سرخ رو شود و مرد از غزا
زن بد را اگر در شیشه هم بكنند كار خودشو میكنه
زن بلاست ، اما الهی هیچ خانه ای بی بلا نباشه
زن بیوه را میوه اش میخواهند
زن تا نزائیده دلبره، وقتیكه زائید مادره
زن جوان را تیری به پهلو نشیند به كه پیری
زن راضی، مرد راضی، گور پدر قاضی
زن سلیطه سگ بی قلاده است
زن كه رسید به بیست، باید بحالش گریست
زنگوله پای تابوت
زن نجیب گرفتن آسونه، ولی نگهداریش مشكله
زن و شوهر جنگ كنند، ابلهان باور كنند
زنی كه جهاز نداره، اینهمه ناز نداره
زورش بخر نمیرسه پالون خر را بر میداره
زور داری، حرفت پیشه
زور دار پول نمیخواد، بی زور هم پول نمیخواد
زهر طرف كه كشته شود اسلام است
زیر اندزش زمین است و رواندازش آسمون
زیر پای كسی پوست خربزه گذاشتن
زیر دمش سست است
زیر دیگ اتش است و زیر آدم آدم
زیر سرش بلنده
زیر شالش قرصه
زیر كاسه نیم كاسه ایست .
زیره به كرمان میبره !

 


 

سال به دوازده ماه ما می بینیم یكدفعه هم تو ببین
سال به سال دریغ از پارسال
سالها میگذاره تا شنبه به نوروز بیفته
سالی كه نكوست از بهارش پیداست
سبوی خالی را بسبوی پر مزن
سبوی نو آب خنك دارد
سبیلش آویزان شد
سبیلش را باید چرب كرد
سپلشت آید و زن زاید و مهمان عزیزت برسد
سخن خود تو كجا شنیدی، اونجا كه حرف مردمو شنیدی
سر بریده سخن نگوید
سر بزرگ بلای بزرگ داره
سر بشكنه در كلاه، دست بشكنه در آستین
سر بی صاحب میتراشه
سر بیگناه، پای دار میره اما بالای دار نمیره
سر پیری و معركه گیری
سر تراشی را از سر كچل ما میخواد یاد بگیره
سر حلیم روغن میرود
سر خر باش، صاحب زر باش
سر را با پنبه میبرد
سر را قمی می شكنه تاوانش را كاشی میده
سر زلف تو نباشد سر زلف دگری
سرش از خودش نیست .
سرش به تنش زیادی میكنه
سرش به كلاش میارزه
سرش بوی قرمه سبزی میده
سرش توی حسابه
سرش توی لاك خودشه
سرش جنگه اما دلش تنگه
سرش را پیراهن هم نمیدونه
سر قبری گریه كن كه مرده توش باشه
سر قبرم كثافت نكن از فاتحه خواندنت گذشتم
سر كچل را سنگی و دیوانه را دنگی
سر كچل و عرقچین
سركه مفت از عسل شیرین تره
سركه نقد بهتر از حلوای نسیه است
سركه نه در راه عزیزان بود --- بار گرانیست كشیدن بدوش ! " سعدی "
سر گاو توی خمره گیر كرده
سر گنجشكی خورده
سر گنده زیر لحافه
سرم را میشكنه نخودچی جیبم میكنه
سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی --- كه ما هم در دیار خود سری داریم و سامانی .
سرنا را از سر گشادش میزنه
سرناچی كم بود یكی هم از غوغه اومد
سری را مه درد نیمكند دستمال مبند
سری كه عشق ندارد كدوی بی بار است . " لبی كه خنده ندارد شكاف دیوار است ... "
سری كه عشق ندارد كدوی بی بار است . " لبی كه خنده ندارد شكاف دیوار است ... "
سزای گرانفروش نخریدنه
سسك هفت تا بچه میآره یكیش بلبله
سفره بی نان جله، كوزه بی آب گله
سفره نیفتاده ( نینداخته ) بوی مشك میده
سفره نیفتاده یك عیب داره ! سفره افتاده هزار عیب
سفید سفید صد تومن، سرخ و سفید سیصد تومن، حالا كه رسید به سبزه هر چی بگی میارزه
سقش سیاه است
سگ بادمش زیر پاشو جارو میكنه
سگ باش، كوچك خونه نباش
سگ پاچه صاحبش را نمیگیره
سگ، پدر نداشت سراغ حاج عموشو میگرفت
سگ چیه كه پشمش باشه
سگ درحضور به از برادر دور
سگ در خانه صاحبش شیره
سگ داد و سگ توله گرفت
سگ دستش نمیشه داد كه اخته كنه
سگ را كه چاق كنند هار میشه
سگ زرد برادر شغاله
سگست آنكه با سگ رود در جوال
سگ سفید ضرر پنبه فروشه
سگ سیر دنبال كسی نمیره
سگش بهتر از خودشه
سگ كه چاق سد گوشتش خوراكی نمیشه
سگ گر و قلاده زر ؟
سگ ماده در لانه، شیر است
سگ نازی آباده، نه خودی میشناسه نه غریبه
سگ نمك شناس به از آدم ناسپاس
سگی به بامی جسته گردش به ما نشسه
سگی كه برای خودش پشم نمیكند برای دیگران كشك نخواهد كرد
سگی كه پارس كنه ، نمیگیره
سلام روستائی بی طمع نیست
سنده را انبر دم دماغش نمیشه برد
سنگ به در بسته میخوره
سنگ بزرگ علامت نزدنه
سنگ بنداز بغلت واشه
سنگ خاله قورباغه را گرو میكشه
سنگ كوچك سر بزرگ را میشكنه
سنگ مفت، گنجشك مفت
سنگی را كه نتوان برداشت باید بوسد و گذاشت
سواره از پیاده خبر نداره، سیر از گرسنه
سودا، به رضا، خویشی بخوشی .
سودا چنان خوشست كه یكجا كند كسی ! " دنیا و آخرت به نگاهی فروختیم " " قصاب كاشانی "
سودا گر پنیر از شیشه میخوره
سودای نقد بوی مشك میده
سوراخ دعا را گم كرده
سوزن، همه را میپوشونه اما خودش لخته
سوسكه از دیوار بالا میرفت مادرش میگفت : قربون دست و پای بلوریت
سهره ( سیره ) رنگ كرده را جای بلبل میفروشه
سیب سرخ برای دست چلاق خوبه ؟
سیب مرا خوردی تا قیامت ابریشم پس بده
سیبی كه بالا میره تا پائین بیاد هزار چرخ میخوره
سیبی كه سهیلش نزند رنگ ندارد ! " تعلیم معلم بكسی ننگ ندارد "
سیلی نقد به از حلوای نسیه !

 


 

صابونش به جامه ما خورده
صبر كوتاه خدا سی ساله
صداش صبح در میاد
صد پتك زرگر، یك پتك آهنگر
صد تا گنجشك با زاق و زوقش نیم منه
صد تا چاقو بسازه، یكیش دسته نداره
صد تومن میدم كه بچه ام یكشب بیرون نخوابه وقتی خوابید ، چه یكشب چه هزار شب
صد رحمت به كفن دزد اولی
صد سال گدائی میكنه هنوز شب جمعه را نمیدونه
صد سر را كلاه است و صد كور را عصا
صد من پرقو یكمشت نیست
صد من گوشت شكار به یك چس تازی نمیارزه
صد موش را یك گربه كافیه
صفراش به یك لیمو می شكنه
صنار جیگرك سفره قلمگار نمی خواد
صنار میگیرم سگ اخته میكنم، یه عباسی میدم غسل میكنم !

 


 

ضرب خورده جراحه
ضرر را از هر جا جلوشو بگیری منفعته
ضامن روزی بود روزی رسان
ضرر بموقع بهتر از منفعت بیموقعه
ضرر كار كن، كار نكردنه !

 


 

طاس اگر نیك نشیند همه كس نراد است
طالع اگر داری برو دمر بخواب
طاووس را به نقش و نگاری كه هست خلق --- تحسین كنند و او خجل از پای زشت خویش !" سعدی "
طبل تو خالیست
طبیب بیمروت، خلق را رنجور میخواهد
طشت طلا رو سرت بگیر و برو
طعمه هر مرغكی انجیر نیست
طمع آرد بمردان رنگ زردی
طمع پیشه را رنگ و رو زرده
طمع را نباید كه چندان كنی --- كه صاحب كرم را پشیمان كنی
طمع زیاد مایه جونم مرگی ( جوانمرگی ) است
طمعش از كرم مرتضی علی بیشتره !

 


 
عاشقان را همه گر آب برد --- خوبرویان همه را خواب برد . " ایرج میرزا "
عاشق بی پول باید شبدر بچینه
عاشقم پول ندارم كوزه بده آب بیارم
عاشقی پیداست از زاری دل --- نیست بیماری چو بیماری دل . " مولوی "
عاشقی شیوه رندان بلا كش باشد ! " حافظ "
عاشقی كار سری نیست كه بر بالین است ! " سعدی "
عاقبت جوینده بابنده بود ! " مولوی"
عاقبت گرگ زاده گرگ شود --- گر چه باآدمی بزرگ شود . " سعدی "
عاقل بكنار آب تا پل میجست --- دیوانه پا برهنه از آب گذشت
عاقل گوشت میخوره، بی عقل بادمجان
عالم بی عمل، زنبور بی عسله
عالم شدن چه آسون آدم شدن چه مشكل
عالم ناپرهیزكار، كوریست مشعله دار
عبادت بجز خدمت خلق نیست --- به تسبیح و سجاده و دلق نیست ! " سعدی "
عجب كشگی سابیدیم كه همش دوغ پتی بود
عجله، كار شیطونه
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد
عذر بدر از گناه
عروس بی جهاز، روزه بی نماز، دعای بی نیاز، قرمه بی پیاز
عروس تعریفی عاقبت شلخته در آمد
عروس كه بما رسید شب كوتاه شد
عروس مردنی را گردن مادر شوهر نگذارید
عروس میاد وسمه بكشه نه وصله بكنه
عروس نمیتونست برقصه میگفت : زمین كجه
عروس را كه مادرش تعریف كنه برای آقا دائیش خوبه
عروس كه مادر شوهر نداره اهل محل مادر شوهرشند
عزیز كرده خدا را نمیشه ذلیل كرد
عزیز پدر و مادر
عسس بیا منو بگیر
عسل در باغ هست و غوره هم هست
عسل نیستی كه انگشتت بزنند
عشق پیری گر بجنبد سر به رسوائی زند
عقد پسر عمو و دختر عمو را در آسمان بسته اند
عقلش پاره سنگ بر میداره
عقل كه نیست جون در عذابه
عقل مردم به چشمشونه
عقل و گهش قاطی شده
علاج واقعه پیش از وقوع باید كرد . "‌ ... دریغ سود ندارد چو رفت كار از دست " " سعدی "
علاج بكن كز دلم خون نیاید . " سرشك از رخم پاك كردن چه حاصل ... " " میر والهی"
علف بدهان بزی باید شیرین بیاد
عیدت را اینجا كردی نوروزت را برو جای دیگه !

 


 

غاز میچرونه
غربال را جلوی كولی گرفت و گفت : منو چطور می بینی ؟ گفت : هر طور كه تو منو میبینی
غلام به مال خواجه نازد و خواجه به هر دو
غلیان بكشیم یا خجالت ! " مائیم میان این دو حالت ... "
غم مرگ برادر را برادر مرده میداند
غوره نشده مویز شده است !

 


 
فردا كه برمن و تو وزد باد مهرگان --- آنگه شود پدید كه نامرد و مرد كیست ؟ " ناصر خسرو"
فرزند بی ادب مثل انگشت ششمه، اگر ببری درد داره ، اگر هم نبری زشته
فرزند عزیز نور دیده --- از دبه كسی ضرر ندیده
فرزند كسی نمیكند فرزندی --- گر طوق طلا به گردنش بر بندی
فرزند عزیز دردونه، یا دنگه یا دیوونه
فرشش زمینه، لحافش آسمون
فرش، فرش قالی، ظرف، ظرف مس، دین، دین محمد
فضول را بجهنم بردند گفت : هیزمش تره
فقیر، در جهنم نشسته است
فكر نان كن كه خربزه آبه
فلفل نبین چه ریزه بشكن ببین چه تیزه
فلك فلك، بهمه دادی منقل، به ما ندادی یك كلك
فواره چون بلند شود سرنگون شود
فیل خوابی می بیند و فیلبان خوابی
فیلش یاد هندوستان كرده
فیل و فنجان
فیل زنده اش صد تومنه، مرده شم صد تومنه
فلانی با شورتش لج بود بهش رید.

 


 

قاپ قمار خونه است
قاتل بپای خود پای دار میره
قاچ زین را بگیر اسب دوانی پیشكشت
قاشق سازی كاری نداره، مشت میزنی توش گود میشه، دمش را میكشی دراز میشه !
قاشق نداری آش بخوری نونتو كج كن بیل كن
قاطر را گفتند : پدرت كیست ؟ گفت : اسب آقادائیمه
قاطر پیش آهنگ آخرش توبره میشه
قبا سفید قبا سفیده
قبای بعد از عید برای گل منار خوبه
قدر زر، زرگر شناسد قدر گوهر، گوهری .
قران كنند حرز و امام مبین كشند ! " یاسین كنند ورد وبه طاها كشند تیغ ... "
قربون برم خدا رو، یك بام و دو هوا رو، اینور بام گرما را اون ور بام سرمارو
قربون بند كیفتم، تا پول داری رفیقتم
قربون سرت آقا ناشی، خرجم با خودم آقام تو باشی
قربون چشمهای بادومیت - ننه من بادوم
قربون چماق دود كشت كاه، بده جوش پیشكشت
قرض كه رسید به صد تومن، هر شب بخور قیمه پلو
قسمت را باور كنم یا دم خروس را ؟
قسم نخور كه باور كردم
قلم ، دست دشمنه
قم بید و قنبید، اونهم امسال نبید
قوم و خویش، گوشت هم را میخورند استخوان هم را دور نمیندازند .

 


 
كاچی بهتر از هیچی است
كار از محكم كاری عیب نمیكنه
كار بوزینه نیست نجاری
كار خر و خوردن یابو
كارد، دسته خودشو نمی بره
كار نباشه زرنگه
كار، نشد نداره
كار هر بز نیست خرمن كوفتن --- گاو نر میخواهد و مرد كهن .
كاری بكن بهر ثواب - نه سیخ بسوزه نه كباب
كاسه گرمتر از آش
كاسه جائی رود كه شاه تغار باز آید
كاسه را كاشی میشكنه، تاوانش را قمی میده
كاشكی را كاشتند سبز نشد
كاشكی ننم زنده میشد - این دورانم دیده میشد
كافر همه را بكیش خود پندارد
كاه از خودت نیست كاهدون كه از خودته
كاه بده، كالا بده، دو غاز و نیم بالا بده
كاه پیش سگ، استخوان پیش خر
كاه را در چشم مردم می بینه كوه را در چشم خودش نمی بینه
كاهل به آب نمیرفت، وقتی میرفت خمره میبرد
كباب پخته نگردد مگر به گردیدن
كبكش خروس میخونه
كپه هم با فعله است ؟
كجا خوشه؟ اونجا كه دل خوشه
كج میگه اما رج میگه
كچلی را گفتند: چرا زلف نمیگذاری ؟ گفت : من از این قرتی گریها خوشم نمیاد
كچل نشو كه همه كچلی بخت نداره
كچلیش، كم آوازش
كدخدا را ببین ، ده را بچاپ
كرایه نشین، خوش نشینه
كرم داران عالم را درم نیست --- درم داران عالم را كرم نیست
كرم درخت از خود درخته
كژدم را گفتند: چرا بزمستان در نمیآئی ؟ گفت : بتابستانم چه حرمت است كه در زمستان نیز بیرون آیم ؟
كس را وقوف نیست كه انجام كار چیست ! " هر وقت خوش كه دست دهد مغتنم شمار " [‌[ حافظ "
كس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
كسی دعا میكنه زنش نمیره كه خواهر زن نداشته باشه
كسی را در قبر دیگری نمی گذارند
كسی كه از آفتاب صبح گرم نشد از آفتاب غروب گرم نمیشه
كسی كه از گرگ میترسه گوسفند نگه نمیداره
كسی كه را مادرش زنا كنه، با دیگران چها كنه
كسی كه منار میدزده ، اول چاهش را میكنه
كسی كه خربزه می خوره، پای لرزش هم میشینه
كشته از بسكه فزونست كفن نتوان كرد
كفاف كی دهد این باده بمستی ما --- خم سپهر تهی شد ز می پرستی ما .
كف دستی كه مو نداره از كجاش میكنند ؟
كفتر صناری، یاكریم نمیخونه
كفتر چاهی جاش توی چاهه
كفشات جفت ، حرفات مفت
كفشاش یكی نوحه میخونه، یكی سینه میزنه
كفگیرش به ته دیگ خورده
كلاغ آمد چریدن یاد بگیره پریدن هم یادش رفت
كلاغ از وقتی بچه دار شد ، شكم سیر بخود ندید
كلاغ از باغمون قهر كرد، یك گردو منفعت ما
كلاغ از باغمون قهر كرد، یك گردو منفعت ما
كلاغ خواست راه رفتن كبك را یاد بگیره راه رفتن خودش هم یادش رفت
كلاغ، روده خودش در آمده بود اونوقت میگفت : من جراحم
كلاغ سر لونه خودش قارقار نمیكنه
كل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی
كلاه را كه به هوا بیندازی تا پائین بیاید هزار تا چرخ میخوره
كلاه كچل را آب برد گفت : برای سرم گشاد بود
كلفتی نون را بگیر و نازكی كار را
كلوخ انداز را پاداش سنگ است --- جواب است ای برادر این نه جنگ است .
كله اش بوی قرمه سبزی میده
كله پز برخاست سگ جایش شنست
كله گنجشكی خورده
كمال همنشین در من اثر كرد --- وگر نه من همان خاكم كه هستم . [‌[ سعدی"
كم بخور همیشه بخور
كمم گیری كمت گیرم - نمرده ماتمت گیرم
كنار گود نشسته میگه لنگش كن
كند همجنس با همجنس پرواز ! " كبوتر با كبوتر باز با باز ..."
كنگر خورده لنگر انداخته
كور از خدا چی میخواهد ؟ دو چشم بینا
كور خود و بینای مردم
كورشه اون دكانداری كه مشتری خودشو نشناسه
كور را چه به شب نشینی
كور كور را میجوره آب گودال را
كور هر چی توی چنته خودشه خیال میكنه توی چنته رفیقش هم هست
كوری دخترش هیچ، داماد خوشگل هم میخواهد
كوزه خالی، زود از لب بام میافته
كوزه گر از كوزه شكسته آب میخوره
كوزه نو آب خنك داره
كوزه نو دو روز آب را سرد نگه میداره
كوسه دنبال ریش رفت سیبیلشم از دست داد
كوسه و ریش پهن
كو فرصت ؟
كوه بكوه نمیرسه، آدم به آدم میرسه
كوه ، موش زائیده !

 


 

گابمه و آبمه و نوبت آسیابمه
گاو پیشانی سفیده
گاوش زائیده
گاو نه من شیر
گاه باشد كه كودك نادان --- بغلط بر هدف زند تیری
گاهی از سوراخ سوزن تو میره گاهی هم از دروازه تو نمیره
گدارو كه رو بدی صاحبخونه میشه
نرمی ز حد مبر كه چو دندان مار ریخت ---- هر طفل نی سوار كند تازیانه اش ! [‌[ صائب"
گذر پوست به دباغخانه میافته
گر بدولت برسی مست نگردی مردی
گر بری گوش و گر زنی دمبم --- بنده از جای خود نمی جنبم
گربه برای رضای خدا موش نمیگیره
گربه تنبل را موش طبابت میكنه
گربه دستش به گوشت نمیرسه میگه بو میده
گربه را دم حجله باید كشت
گربه را اگر در اطاق حبس كنی پنجه بروت میزنه
گربه را گفتند : گهت درمونه خاك پاشید روش
گربه روغن میخوره خانم دهنش بو میكنه
گربه شب سموره
گربه شیر است در گرفتن موش --- لیك موش است در مصاف پلنگ
گربه مسكین اگر پر داشتی --- تخم گنجشك از زمین بر داشتی
گر تو بهتر میزنی بستان بزن
گر تو قرآن بدین نمط خوانی --- ببری رونق مسلمانی را ! ‌" سعدی"
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را ! " در كوی نیكنامی ما را گذر ندادند ... " ‌" حافظ"
گر جمله كائنات كافر گردند --- بر دامن كریاش ننشیند گرد
گر حكم شود كه مست گیرند --- درشهرهر آنچه هست گیرند
گر در همه دهر یك سر نیشتر است --- بر پای كسی رود كه از همه درویشتر است !
گر در یمنی چو با منی پیش منی --- ور پیش منی چو بی منی در یمنی
گرد نام پدر چه میگردی ؟ --- پدر خویش باش اگر مردی ! ‌" سعدی"
گرز به خورند پهلوون
گر زمین و زمان بهم دوزی --- ندهندت زیاده از روزی
گر صبر كنی ز غوره حلوا سازیم
گر گدا كاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست ؟
گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده
گرهی كه با دست باز میشه نباید با دندان باز كرد
گفت پیغمبر كه چون كوبی دری --- عاقبت زآن در برون آید سری
گفت : چشم تنگ دنیا دار را --- یا قناعت پر كند یا خاك گور !‌" سعدی"
گفت : چشم تنگ دنیا دار را --- یا قناعت پر كند یا خاك گور !‌" سعدی"
گفت : خونه قاضی عروسیست . گفت : بتو چه؟ گفت : مرا هم دعوت كرده اند . گفت : بمن چه ؟
گفت : استاد! شاگردان از تو نمیترسند. گفت : منهم از شاگردها نمیترسم
گفتند : خرس تخم میذاره یا بچه ؟ گفت : از این دم بریده هر چی بگی بر میاد!
گفتند : خربزه و عسل با هم نمیسازند.گفت :حالا كه همچین ساخته اند كه دارند منو از وسط بر میدارند
گفتند : خربزه میخوری با هندوانه ؟ گفت : هر دودانه
گفت : نوری خونه است ؟ گفتند : علاوه بر نوری دخترش هم خونه است . گفت : نور علی نور
گل زن و شوهر را از یك تغار برداشته اند
گله گیهات بسرم ایشالاه عروسی پسرم
گنج بی مار و گل بی خار نیست --- شادی بی غم در این بازار نیست ! ‌" مولوی"
گنجشك امسال رو باش كه گنجشك پارسالی را قبول نداره
گنجشك با باز پرید افتاد و ماتحتش درید
گنجشك با زاغ زوغش بیست تاش یه قرونه، گاو میش یكیش صد تومنه
گندم از گندم بروید جو ز جو ! "‌ از مكافات عمل غافل نشو ... " ‌" مولوی"
گندم خوردیم از بهشت بیرونمان كردند
گوساله بسته را میزنه
گوسفند امام رضا را تا چاشت نمیچرونه
گوسفند بفكر جونه، قصاب به فكر دنبه
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من --- آنچه البته بجائی نرسد فریادست ! ‌" یغمای جندقی"
گوشت جوان لب طاقچه است
گوشت را از ناخن نمیشه جدا كرد
گوشت را از بغل گاو باید برید
گوشت رانم را میخورم منت قصاب رو نمیكشم
گوهر پاك بباید كه شود قابل فیض --- ورنه هر سنگ و گلی لؤلؤ مرجان نشود ! " حافظ"
گه جن خورده
گیرم پدر تو بود فاضل --- از فضل پدر تو را چه حاصل ! ‌" نظامی"
گیرم كه مار چوبه كند تن بشكل مار --- كو زهر بهر دشمن و كو مهره بهر دوست ! " خاقانی"
گیسش را توی آسیا سفید نكرده !

 


 

لاف در غریبی، گوز در بازار مسگرها
لالائی میدونی چرا خوابت نمیبره
لب بود كه دندون اومد
لر اگر ببازار نره بازار میگنده
لقمان حكیم را گفتند : ادب از كه آموختی ؟ گفت : از بی ادبان ! "گلستان سعدی"
لگد به گور حاتم زده
لولهنگش آب میگیره
لیلی را از چشم مجنون باید دید !

 


 

ما از خیك دست برداشتیم خیك از ما دست بر نمیداره
ما اینور جوب تو اونور جوب
ما اینور جوب تو اونور جوب، فحش بده فحش بستون، پیراهن یكی شانزده تومنه !
مادر را دل سوزد، دایه را دامن
مادر زن خرم كرده، توبره بر سرم كرده
مادر كه نیست با زن بابا باید ساخت
مادر مرده را شیون میاموز
مارا باش كه از بز دنبه میخواهیم
مار بد بهتر بود از یار بد
مار پوست خودشو ول میكنه اما خوی خودشو ول نمیكنه
مار تا راست نشه بسوراخ نمیره
مار خورده افعی شده
مار خیلی از پونه خوشش میاد دم لونه اش سبز میشه
مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسه
مار گیر را آخرش مار میكشه
مار مهره، هر ماری نداره
مار هر كجا كج بره توی لونه خودش راست میره
ماست را كه خوردی كاسه شو زیر سرت بزار
ماستها را كیسه كردند
ماست مالی كردن
ماستی كه ترشه از تغارش پیداست
ماست نیستی كه انگشتت بزنند
ما صد نفر بودیم تنها، اونها سه نفر بودند همراه
ما كه خوردیم اما نگی یارو خر بود سیرابیت نپخته بود
ما كه در جهنم هستیم یك پله پائین تر
ما كه رسوای جهانیم غم عالم پشمه
مال است نه جان است كه آسان بتوان داد
مال بد بیخ ریش صاحبش
مال به یكجا میره ایمون به هزار جا
مالت را خار كن خودت را عزیز كن
مال خودت را محكم نگهدار همسایه را دزد نكن
مال خودم مال خودم مال مردمم مال خودم
مال دنیا وبال آخرته
مال ما گل مناره، مال مردم زیر تغاره
مال مفت صرافی نداره
پول باد آورده چند و چون نداره
مال ممسك میراث ظالمه
مال همه ماله، مال من بیت الماله
ماما آورده را مرده شور میبره
ماما كه دو تا شد سر بچه كج در میاد
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون --- او بمطلب ها رسید و ما هنوز آواره ایم .
ماه درخشنده چو پنهان شود --- شب پره بازیگر میدان شود
ما هم تون را میتابیم هم بوق را میزنیم
ماه همیشه زیر ابر پنهان نمیمونه
ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است
ماهی ماهی رو میخوره، ماهی خوار هر دو را
ماهی و ماست ؟ عزرائیل میگه بازم تقصیر ماست ؟
مبارك خوشگل بود ابله هم درآورد
مثقال نمكه خروار هم نمكه
مثل سیبی كه از وسط نصف كرده باشند
مثل كنیز ملا باقر
مرد چهل ساله تازه اول چلچلیشه
مرد خردمند هنر پیشه را عمر دو بایست در این روزگار * تا به یكی تجربه آموختن - با دگری تجربه بردن بكار
مرد كه تنبوتش دو تا شد بفكر زن نو میافته
مرده را رو كه رو بدی بكفن خودش میرینه
مردی را پای دار میبردند زنش میگفت : یه شلیته گلی برای من بیار
مردی كه نون نداره اینهمه زبون نداره
مرغ بیوقت خوان را باید سر برید
مرغ زیرك كه میرمید از دام - با همه زیركی بدام افتاد
مرغ گرسنه ارزن در خواب می بینه
مرغ، هم تخم میكمه هم چلغوز
مرغ همسایه غازه
مرغی را كه در هواست نباید به سیخ كشید
مرغ یه پا داره
مرغی كه انجیر میخوره نوكش كجه
مرگ برای من، گلابی برای بیمار
مرگ به فقیر و غنی نگاه نمیكنه
مرگ خر عروسی سگه
مرگ خوبه اما برای همسایه
مرگ میخواهی برو گیلان
مرگ یه بار شیون یه بار
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد ! " نابرده رنج گنج میسر نمی شود ... " " سعدی "
مزد خر سور چرونی خر سواریست
مزد دست مهتر چس یابوست
مسجد نساخته گدا درش ایستاده
مشتری آخر شب خونش پای خودشه
مشك خالی و پرهیز آب
معامله با خودی غصه داره
معامله نقد بوی مشك میده
معما چو حل گشت آسان شود
مغز خر خورده
مفرداتش خوبه اما مرده شور تركیبشو ببره
مگس به فضله ش بشینه تا مورچه خور دنبالش میدوه
مگه سیب سرخ برای دست چلاق خوبه ؟
مگه كاشونه كه كپه با فعله است ؟
ملا شدن چه آسون، آدم شدن چه مشكل
ملا نصرالدین صنار میگرفت سگ اخته میكرد یكعباسی میداد میرفت حموم
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم --- تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال . " سعدی "
من از بیگانگان هرگز ننالم --- كه با من هر چه كرد آن آشنا كرد . " حافظ"
من كجا و خلیفه در بغداد
من میگم خواجه ام تو میگی چند تا چه داری ؟
من میگم نره تو میگی بدوش
من میگم انف، تو نگو انف، تو بگو انف
من نمیگویم سمندر باش یا پروانه باش ---چون بفكر سوختن افتاده ای مردانه باش " مرتضی قلیخان شاملو"
من نوكر حاكمم نه نوكر بادنجان
موریانه همه چیز خونه را میخوره جز غم صاحب خونه را
موش به سوراخ نمیرفت جارو به دم بست
موش چیه كه كله پاچش باشه
موش زنده بهتر از گربه مرده است
موش به همبونه ( انبار) كار نداره همبونه به موش كار داره
موش و گربه كه با هم بسازند دكان بقالی خراب میشه
مهتاب نرخ ماست را میشكنه
مهره مار داره
مه فشاند نور و سگ عوعو كند --- هر كسی بر طینت خود می تند ! " مولوی "
مهمون باید خنده رو باشه اگر چه صاحب خونه، خون گریه كنه
مهمون تا سه روز عزیزه
مهمون خر صاحبخونه است
مهمون كه یكی شد صاحبخونه گاو میكشه
مهمون مهمون و نمیتونه ببینه صاحبخونه هر دو را
مهمون ناخونده خرجش پای خودشه
مهمون هر كی ، و در خونه هر چی
میون حق و باطل چهار انگشته
میون دعوا حلوا خیر نمی كنند
میون دعوا نرخ معین میكنه
می بخور، منبر بسوزان، مردم آزاری مكن
میخوای عزیز بشی یا دور شو یا كور شو
میراث خرس به كفتار میرسه
میراث خوار بهتر از چشته خوره
میوه خوب نصیب شغال میشه
میهمان راحت جان است و لیكن چو نفس --- خفه سازد كه فرود آید و بیرون نرود !

 


 

نابرده رنج گنج میسر نمی شود --- مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
ناخوانده بخانه خدا نتوان رفت
ناز عروس به جهازه
نازكش داری ناز كن، نداری پاهاتو دراز كن
نبرد رگی تا نخواهد خدای ! " اگر تیغ عالم جنبد ز جای ... "
نخود توی شله زرد
نخودچی توی جیبم میكنی اونوقت سرم را میشكنی ؟
نخودچی شو دزدیده
نخود همه آش
ندید بدید وقتی بدید به خود برید
نذر میكنم واسه سرم خودم میخورم و پسرم
نردبون، پله به پله
نردبون دزدها
نزدیك شتر نخواب تا خواب آشفته نبینی
نزن در كسی را تا نزنند درت را
نسیه نسیه آخر بدعوا نسیه
نشاشیدی شب درازه
نشسته پاكه
نفسش از جای گرم در میاد
نكرده كار نبرند بكار
نگاه بدست ننه كن مثل ننه غربیله كن
نوشدارو بعد از مرگ سهراب
نوكر باب، شیش ماه چاقه شیش ماه لاغر
نوكر بی جیره و مواجب تاج سر آقاست
نوكه اومد به ببازار كهنه می شه دلازار
نون اینجا آب اینجا - كجا بروم به از اینجا ؟
نون بدو، آب بدو، تو بدنبالش بدو
نون بده، فرمون بده
نون بهمه كس بده، اما نان همه كس مخور
نونت را با آب بخور منت آبدوغ نكش
نون خونه رئیسه، سگش هم همراهشه
نون خودتو میخوری حرف مردم و چرا میزنی ؟
نون خود تو میخوری حلیم حاج عباسو هم میزنی ؟
نون را به اشتهای مردم نمیشه خورد
نون را باید جوید توی دهنش گذاشت
نونش توی روغنه
نونش را پشت شیشه میماله
نون گدائی رو گاو خورد دیگه بكار نرفت
نون نامردی توی شكم مرد نمیمونه
نون نداره بخوره پیاز میخوره اشتهاش واشه
نون نكش آب لوله كش
نه آب و نه آبادانی نه گلبانگ مسلمانی
نه آفتاب از این گرم تر میشود و نه غلام از این سیاه تر
نه از من جو، نه از تو دو، بخور كاهی برو راهی
نه باون خمیری نه باین فطیری
نه به اون شوری شوری نه باین بی نمكی
نه بباره نه به داره، اسمش خاله موندگاره
نه بر مرده بر زنده باید گریست ! " گر این تیر از تركش رستمی است ... " " فردوسی "
نه پسر دنیائیم نه دختر آخرت
نه پشت دارم نه مشت
نه پیر را برای خر خریدن بفرست نه جوان را برای زن گرفتن
نه خانی اومده نه خانی رفته
نه چك زدم نه چونه، عروس اومد به خونه
نه خود خوری نه كس دهی گنده كنی به سگ دهی
نه در غربت دلم شاد و نه روئی در وطن دارم ! --- الهی بخت برگردد از طالع كه من دارم .
نه دزد باش نه دزد زده
نه راه پس دارم نه راه پیش
نه سر پیازم نه ته پیاز
نه سر كرباسم نه ته كرباس
نه سرم را بشكن نه گردو توی دومنم كن
نه سیخ بسوره نه كباب ! " كاری بكن بهر ثواب ... "
نه عروس دنیا نه داماد آخرت
نه شیر شتر نه دیدار عرب
نه قم خوبه نه كاشون لعنت به هر دوتاشون
نه مال دارم دیوان ببره نه ایمان دارم شیطان ببره
نه نماز شبگیر كن نه آب توی شیر كن
نه هر كه سر نتراشد قلندری داند
نی به نوك دماغش نمیرسه
نیش عقرب نه از ره كین است --- اقتضای طبیتش این است
نیكی و پرسش ؟!

 


 

وای بباغی كه كلیدش از چوب مو باشه
وای به خونی كه یكشب از میونش بگذره
وای به كاری كه نسازد خدا
وای به مرگی كه مرده شو هم عزا بگیره
وای به وقتی كه بگندد نمك
وای به وقتی كه چاروادار راهدار بشه
وای به وقتی كه قاچاقچی گمركچی بشه
وعده سر خرمن دادن
وقت خوردن، خاله، خواهر زاده را نمیشناسه
وقت مواجب سرهنگه، وقت كار كردن سربازه
وقتی كه جیك جیك مستونت بود یاد زمستونت نبود ؟
وقتی مادر نباشه با زن بابا باید ساخت !

 


 

 

هادی ! هادی ! اسم خودتو بما نهادی
هر جا كه آشه، كل، فراشه
هر جا خرسه، جای ترسه
هر جا سنگه بپای احمد لنگه
هر جا كه پری رخیست دیوی با اوست
هر جا كه گندوم نده مال من دردمنده
هر جا كه نمك خوری نمكدون نشكن
هر جا مرغ لاغره، جایش خونه ملا باقره
هر جا هیچ جا ، یك جا همه جا
هر چه از دزد موند، رمال برد
هر چه بخود نپسندی بدیگران نپسند
هر چه بگندد نمكش میزنند --- وای به وقتی كه گندد نمك
هر چه به همش بزنی گندش زیادتر میشه
هر چه پول بدی آش میخوری
هر چه پیش آید خوش آید
هر چه خدا خواست همان شود --- هر چه دلم خواست نه آن شد
هر چه خورده نریده
هر چه دختر همسایه چل تر، برای ما بهتر
هر چه در دیگ است به چمچه میاد
هر چه دیر نپاید دلبستگی را نشاید
هر چه رشتم پنبه شد
هر چه سر، بزرگتر درد بزرگتر
هر چه عوض داره گله نداره
هر چه كنی بخود كنی گر همه نیك و بد كنی
هر چه كه پیدا میكنه خرج اتینا میكنه
هر چه مار از پونه بدش میاد بیشتر در لونه اش سبز میشه
هر چه میگم نره، بازم میگه بدوش
هر چه نصیب است نه كم میدهند --- ور نستانی به ستم میدهند
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست ! --- ورنه تشریف توبر بالای كس كوتاه نیست ." حافظ "
هر چیز كه خوار آید یكروز به كار آید
هر خری را به یك چوب نمیرونند
هر دودی از كباب نیست
هر رفتی، آمدی داره
هر سخن جائی و هر نكته مقامی دارد
هر سرازیری یك سر بالائی داره
هر سركه ای از آب، ترش تره
هر سگ در خونه صاحابش شیره
هر شب شب قدر است اگر قدر بدانی
هر كس از هر جا رونده است با ما برادر خونده است
هر كسی پنجروزه نوبت اوست ! " دور مجنون گذشت و نوبت ماست ... " " حافظ "
هر كه با مادر خود زنا كنه با دگران چها كنه
هر كه بامش بیش برفش بیش
هر كه بیك كار، بهمه كار - هر كه بهمه كار بهیچ كار
هر كه به امید همسایه نشست گرسنه میخوابه
هر كه تنها قاضی رفت خوشحال بر میگرده
هر كه خربزه میخوره پای لرزش هم میشینه
هر كه خری نداره غمی نداره
هر كه خیانت ورزد دستش در حساب بلرزد
هر كه دست از جان بشوید هر چه در دل دارد گوید
هر كه را زر در ترازوست زور در بازوست
هر كه را طاووس باید جور هندوستان كشد
هر كه را میخواهی بشناسی یا باهاش معامله كن یا سفر كن
هر كه شیرینی فروشد مشتری بروی بجوشد
هر كه نان از عمل خویش خورد --- منت از حاتم طائی نبرد
هر كی بفكر خویشه كوسه بفكر ریشه
هر كی خر شد، ما پالونیم
هر كی كه زن نداره،آروم تن نداره
هر گردی گردو نیست
هر گلی زدی سر خودت زدی
هزار تا چاقو بسازه یكیش دسته نداره
هزار تا دختر كور و یكروزه شوهر میده
هزار دوست كمه، یك دشمن بسیار
هزار قورباغه جای یه ماهی رو نمیگیره
هزار وعده خوبان یكی وفا نكند
هشتش گرو نه است
هلو برو تو گلو
هم از توبره میخوره هم از آخور
هم از شوربای قم افتادیم هم از حلیم كاشون
همان آش است و همان كاسه
همان خر است و یك كیله جو
هم چوب را خوردیم هم پیاز را و هم پول را دادیم
هم حلوای مرده هاست هم خورش زنده ها
هم خدا را میخواهد هم خرما
همدون دوره و كردوش نزدیك
همدون دوره و كردوش نزدیك
همسایه نزدیك، بهتر از برادر دور
همسایه ها یاری كنید تا من شوهر داری كنم
هم فاله و هم تماشا
همكار همكار و نمیتونه ببیند
هم لحافه و هم تشك
هم میترسم هم میترسونم
همنشین به بود تا من از او بهتر شوم
همه ابری هم بارون نداره
همه خرها رو به یك چوب نمیرونند
همه رو مار میگزه مارو خر چسونه
همه سروته یه كرباسند
همه قافله پس و پیشیم
همه كاره و هیچ كاره
همه ماری مهره نداره
همه ماهی خطر داره بدنامیشو صفر داره
هر مرغی انجیر نمیخوره
همیشه آب در جوی آقا رفیع نمیره به دفه هم در جوی آقا شفیع میره
همیشه خره خرما نمیرینه
همیشه روزگار بانسان رو نمیكنه
همیشه شعبان ، یكبا ر هم رمضان
همیشه ما میدیدیم یه دفعه هم تو ببین
همینو كه زائیدی بزرگش كن
هنوز باد به زخمش نخورده
هنور دهنش بوی شیر میده
هنوز سر از تخم در نیاورده
هنوز غوره نشده مویز شده
هوو هوو را خوشگل میكنه جاری جاری را كدبانو
هیچ ارزونی بی علت نیست
هیچ انگوری دوبار غوره نمیشه
هیچ بده را به هیچ بستانی كاری نیست
هیچ بدی نرفت كه خوب جاش بیاد
هیچ بقالی نمیگه ماست من ترشه
هیچ تقلبی بهتر از راستی نیست
هیچ چراغی تا به صبح نمیسوزه
هیچ چیز شرط هیچ چیز نیست
هیچ دوئی نیست كه سه نشه
هیچ دودی بی آتش نیست
هیچ عروس سیاه بختی نیست كه تا چهل روز سفید بخت نباشه
هیچكاره ، رقاص پای نقاره
هیچكاره و همه كاره
هیچكس در پیش خود چیزی نشد
هیچكس را توی گور دیگری نمیگذارن
هیچكس روزی دیگری را نمیخوره
هیچكس نمیگه ماست من ترشه
هیچ گرونی بی حكمت نیست !

 


 

یابو برش داشته
یابوی اخته و مرد كوسه سن و سالشون معلوم نیست
یابوی پیش آهنگ آخرش توبره كش میشه
یا خدا یا خرما
یاربد، بدتر بود از یار بد
یارب مباد آنكه گدا معتبر شود
یار در خانه و گرد جهان میگردیم
یارقدیم ، اسب زین كرده است
یار، مرا یاد كنه ولو با یك هل پوك
یا زنگی زنگ باش یا رومی روم
یا علی غرقش كن منهم روش
یا كوچه گردی یا خانه داری
یا مرد باش یا نیمه مرد یا هپل هپو
یا مرگ یا اشتها
یا مكن با پیلان دوستی --- یا بنا كن خانه در خورد پیل !" سعدی "
یعنی كشك
یكی رو تو ده راه نمی دادند سراغ كدخدارو میگرفت
یك ارزن از دستش نمی ریزه
یك مرده بنام به كه صد زنده به ننگ
یك انار و صد بیمار
یك بز گر گله را گر میكند
یكخورده شاخ بهتر از هزار ذرع دمه
یك داغ دل بس است برای قبیله ای
یكدم نشد كه بی سر خر زندگی كنیم
یك ده آباد بهتر از صد شهر خراب
یك بار جستی ملخه، دو بار جستی ملخه، آخر به دستی ملخه
یه بام و دو هوا
یه پا چارق، یه پا گیوه
یه پاش این دنیا یه پاش اون دنیاست
یه پول جیگرك سفره قلمكار نمیخواد
یه تب یه پهلوان و میخوابونه
یه تخته اش كمه
خل و كم عقل است
یه جا میل و مناره را نمی بینه یه جا ذره رو در هوا میشماره
یه مثقال گه توی شكمش نیست میخواد به شمس العماره برینه
یه چیز بگو بگنجه
یه حموم خرابه چهل تا جومه دار نمیخواد
یه خونه داریم پنبه ریسه ، میون هفتاد ورثه
یه دست به پیش و یه دست به پس
یه دست صدا نداره
یه دستم سپر بود، یه دستم شمشیر، با دندونام كه نمیتونم بجنگم
یه دیوانه سنگی به چاه میندازه كه صدعاقل نمیتونه بیرون بیاره
یه روده راست توی شیكمش نیست
یه روزه مهمونیم و صد ساله دعاگو
یه روز حلاجی میكنه سه روز پنبه از ریش ور میچینه
یه سال بخور نون و تره صد سال بخور نون و كره
یه سال روزه بگیر آخرش با فضله سگ افطار كن
یه سوزن بخودت بزن و یه جوالدوز به مردم
یه سیب و كه به هوا بندازی تا بیاد پائین هزار تا چرخ میخوره
یه شكم سیر بهتر از صد شكم نیم سیر
یه عمر گدائی كرده هنوز شب جمعه رو نمیدونه ! یه كاسه چی صد تا سرناچی !
یه كفش آهنی میخواد و یه عصای فولادی
یه كلاغ و چهل كلاغ
یه گوشش دره یه گوشش دروازه
یه لاش كردیم نرسید دو لاش كردیم كه برسد
یه لقمه نون پرپری من بخورم یا اكبری
یه مرید خر بهتر از یه ده شیش دانگ
یه مو از خرس كندن غنیمته
یه مویز و چل قلندر
یه نه بگو، نه ماه رو دل نكش
یه وقت از سوراخ سوزن تو میره یه وقت از در دروازه تو نمیره
یكی به نعل و یكی به میخ
یكی چهارشنبه پول پیدا میكنه یكی گم میكنه
یكی كمه، دوتا غمه ، سه تا خاطر جمه
یكی مرد و یكی مردار شد یكی به غضب خدا گرفتار شد
یكی میبره یكی میدوزد
یكی گفت : مادرم را میفروشم . گفتند : كه چطور مادرت را میفروشی ؟ گفت : قیمتی میگم كه نخرند
یكی میمرد ز درد بینوایی - یكی میگفت خانوم زردك میخواهی ؟
یكی نون نداشت بخوره پیاز میخورد كه اشتهاش واشه
یكی یه دونه یا خل میشه یا دیوونه !

ادامه مطلب...



توسط : محمدی در : شنبه 7 شهريور 1394برچسب:ادبیات ,عامیانه, -ضرب المثل, - 11:33
دسته بندی موضوعی:

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

خبر پو





.:: Theme design by MASOUD ERSHADI ::.

قالب وبلاگ - قالب بلاگفا

ابزار هدایت به بالای صفحه